ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time
ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time

شغل جدید

چند روزی میشه که وارد یه محل کار جدید شدم ، فعلا چون دوره آموزشیه هنوز هیچی مشخص نیس که قبولم کنن یا نه و شاید شرایطشون باهام جور نباشه. فعلا که محیط بد نیس ولی خب تفاوت طرز فکر و رفتاری آدمایی که دارم می بینم خیلی زیاده و اگه باهاشون همکار شم باید از خیلی رفتاراشون چشم پوشی کنم تا بتونم کارمو انجام بدم. حالا اگه همه چیز جور شد میام احتمالا بیشتر اینجا میام مطلب می نویسم. فعلا 

پ. ن : ممکن دیر به دیر اینجا بیام ولی خیالتون راحت نظرات خونده میشه

وقتی از اون دانشگاه اومدم بیرون فکر کردم همه چیز تموم شده ، ولی الان به اندازه همون موقع اعصابم خرد شده . آخه یه استاد چقدر می تونه وقیح باشه. دستم داره می لرزه ، طپش قلب گرفتم . به خاطر حرفایی که زده هیچوقت نمی بخشمش چون من در حقش یک بار هم بی انصافی نکردم. با وجود تمام حرف های زننده و توهین آمیزش یک بار هم تو اون محیط باهاش برخورد نکردم چون یاد گرفتم به هیچ کسی بی احترامی نکنم‌ . 

تو میگی ترجمه از گوگل ترنسلیت بوده؟  زمانی که تو حتی نمی دونستی  فرق لهجه american و british چی هست من داشتم تمام جوونیمو صرف یاد گرفتن زبان می کردم به جای اینکه مثل همسن و سال هام خیابون و متر کنم یا اینکه دنبال دوست پسر و پارتی و کافه نشینی باشم.درسته درس خوند ی دکتری گرفتی  دمت گرم موقعیتشو داشتی شاید اگه جای من بودی حتی مدرسه رو هم تموم نمی کردی چه برسه به اینکه تو دانشگاه قدم بزاری ولی دلیل نمیشه تو هر زمینه ای نظر بدی.تو اول برو غلط املایی های جزوه ۱۰ سالتو درست کن  که سر کلاس کسایی که نصف تو سن دارند انقدر مسخرت  نکنند بعدا بیا صحبت کن.  لیاقتت همون دانشجوهایی که جلو روت استاد استاد می گن و واست کیک و شیرینی میارن و پشت سرت کل خانوادت و مورد عنایت قرار میدن و سر امتحان ها هم تا جایی که بتونن تقلب می کنن.اونا خوب شناختنت. لعنت به نظام آموزشی که همچین افرادی دکتر و استاد دانشگاهش باشند. دیگه چه توقعی باید از دانشجویی داشته باشیم که زیر دست این افراد تعلیم می بینند. نه لعنت به من که پام و گذاشتم تو اون دانشگاه ، لعنت به من که همیشه مراعات همه چیز و همه کس و کردم که آخرش این بشه. مقصر اصلی منم.  

پ.ن: این پست فقط واسه سبک شدن نوشته شده ، هر جوری که دوست دارید ازش برداشت کنید. مهم نیست.

فیس بوک ، ای یار قدیمی

یعنی واقعا فیلتر تلگرام فردا برداشته میشه؟

خودمونیم فیس بوک و واتس اپ هیچ وقت به ذهنشون خطور نمی کرد که یه روزی ما قوم آریایی  که بزرگترین مهاجرتمون در عرصه شبکه های اجتماعی هجوم به سمت اینستاگرام و تلگرام بود باز دوباره سری بهشون بزنیم. واقعا هم با کیفیت و سرعتی که تلگرام داشت(قبل از فیلتر شدن) به تنهایی  جای تمام پیام رسان ها رو گرفته بود. فیس بوک هم که کلا دیگه حکم سرزمین متروکه رو داره. تو این چند وقت چندبار رفتم اکانتمو چک کنم دیدم به به،انقدر خلوته و جز یه چند تا فامیل و دوستی که خارج از کشور هستن کسی نیست ، آدم هوس می کنه با لباس خواب و دمپایی راحتی و یه ظرف پاپ کورن و لپ تاپ و یه فیلم خوب بیاد همون وسط تایم لاین لم بده و فیلم ببینه. یادش بخیر ، یه دوره ای نیم ساعت به نیم ساعت هم اگه صفحه رو رفرش می کردیم کلی مطلب تازه و نخونده رو می دیدیم. الان چی، جز اینستاگرام جای دیگه خبری نیس. باز خوبه توییتر از رونق نیوفتاده و مثل سابق فعاله. فقط حیف که من بی حواس رمزمو فراموش کردم و مجبورم یه اکانت نو بسازم. آخه چرا؟ من هیچوقت رمز ایمیل و شبکه های اجتماعی و فراموش نمی کردم. اینا فک کنم از عوارض پیری باشه ولی خب من دلم همون صفحه قدیمیم و میخواد. حس می کنم تو یه صفحه جدید و یه پروفایل جدید  باید کلی زمان بگذره تا آدم های هم فکر و هم انرژی پیدا کنم. 

پ.ن: من برم ببینم کجا به کی بدی کردم که همچین بلایی سرم اومد.

‏مسخرگی پیشه کن و مطربی آموز صد سال اگر درس بخوانی همه هیچ است!

گاهی اوقات که خوب فکر می کنم می بینم مشکل از دوستام نیست که اینقدر سلایقمون و دغدغه هامون متفاوته. یه دلیل مهمش اینه که من جای اشتباهی دنیا اومدم، مثلا اگه الان ساکن بارسلونا ، کن یا بروکسل بودم حتما تعداد بیشتری آدم هم فکر و هم نظر پیدا می کردم.(لابد الان با خودتون می گید چقدر بلند پرواز)

شاید اون ها هم به خودی خود مقصر نباشن ولی گاهی انتخاباشون واقعا آدم و متحیر می کنه، مثلا موسیقی که گوش می دن یا فیلمی که می بینن(تازه اگه ببینن) یا کتابی که نمی خونن و فقط واسه شواف کردن تو شبکه های اجتماعی از جلدش عکس می گیرن و از اون فراتر دیدشون و خواسته هاشون و هدفاشون توی زندگی.

گاهی با خودم میگم کاش خداوند یه سیستمی مثل پاور کامپیوتر در ما تعبیه می کرد تا آدمهایی مثل من که هر ثانیه دارن فکر میکنن و از بس فکر می کنن مغزشون در حال انفجاره، اون دکمه پاور و بزنن و حداقل واسه چند ساعت خاموش بشن و مغزشون یه نفسی بکشه.(یاد james mac avoy تو فیلم wanted افتادم. اونم طفلک ذهنش مثل من همیشه درگیر بود). شاید با خودتون بگید گزینه خواب که موجوده، ولی واسه امثال من خوابیدن تازه خودش شروع ماجراست.من کلا که تا جایی یادم میاد همیشه خواب می بینم حتی اگه یه چرت نیم ساعته عصرگاهی باشه و جدای از اون خوابهایی می بینم که پر از داستانه همیشه و حتی من و به فکر واداشت که ازش یه کتاب بنویسم که خب فعلا عملی نشده. در کل خیالتون و راحت کنم حتی تو خواب هم مغزم بیش از حد فعاله‌.میگم بیش از حد یعنی واقعا بیش از حد.

شاید با این همه ایده و فکر باید جای رشته کشاورزی می رفتم فیلم نامه نویسی میخوندم یا انیماتور می شدم،نظر شما چیه؟! آدم از آینده خبر نداره، شاید یه روز انجامش دادم.

پ.ن : می دونید که من از ترکیب دو زبان با هم بیزارم ولی خب به نظرم هیچ واژه فارسی در این لحظه نمی تونست برام معنا و حس کافی شواف و برسونه.

پ.ن ۲: شما جزو کدوم دسته از افراد هستید، از اونایی که مدام ذهنشون درگیره و همیشه خواب می بینن یا اونایی که فعالیت فکریشون نرماله و کمتر پیش میاد تو یه زمان نیم یا یک ساعته بتونن خواب ببینند؟

تکرار یک فیلم

آدم در طول زندگی فیلم های سینمایی زیادی می بینه اگه علاقه مند به فیلم باشه که خب من جزو این دسته از آدمام ، ولی تمام فیلم هایی که می بینی تو رو به خودشون جذب نمی کنن.بعضی فیلم ها تنها واسه وقتی که هیچ کاری برای انجام دادن نداری و فقط میخوای زمان بگذره خوبن که خب اکثر این جور فیلم ها همون یه بار دیدنشون هم کفایت می کنه چون نه بازیگر معروفی دارن که تو شیفته بازیش باشی نه فیلمنامه قوی که تو رو با داستانش همراه کنه.بر عکس تعداد شاید بشه گفت مشخصی از فیلم ها هم هستند که آدم همه چیزش و دوست داره،نوع بازی،فیلم نامه،لوکیشین،موسیقی،طراحی لباس و .... . فیلم هایی با این سبک و سیاق جون می دن واسه دیدنتو هر موقعیتی،چه تنهایی،چه زمانی که با دوستات دور هم جمع شدی ، و یا زمانی که با خانوادت هستی.شاید مهم ترین دلیل دیدن چندین بار دیدن همچین فیلمایی دادن حس خوب به مخاطبه. 

الان دارم یکی از همین فیلما رو برای شاید بشه گفت بیستمین بار می بینم و اون فیلم فیلمی نیست جز Troy.

به یاد آتشنشان های پلاسکو

تو مثل 

هیچ چیز نبودی

فقط شبیه خودت بودی

شبیه جاده ی  بی آخر

میان نیمه شب تهران


شعر از: حامد داراب

پ.ن: اسکار بهترین مستند سال تعلق می گیرد به افرادی که سد راه نیروهای امدادی شدند و مشغول گرفتن سلفی و فیلم بودن.آفرین بزرگوار.نشان دادی علاوه بر شخصیت ،خانواده هم نداری.چون اگر داشتی یک لحظه خودت را جای مادر و خواهر و زن و فرزندان این آتشنشان ها که با دلهره منتظر گرفتن خبر سلامتی مرد خانه شان هستند می گذاشتی‌‌ و سریع راه را برای کمک باز میکردی نه که مانند یک گوسفند سد معبر کنی.چرا نام گوسفند را لکه دار کنیم،او نیز برای نجات هم نوع خود تلاش می کند ولی دریغ که تو در آن حد هم نیستی.

پیدا کردن کار مناسب دغدغه این روزهای هم سن و سال های منه؟!

آدمای دور و برم فک میکنن خیلی خوشحالم که بیکارم و تمام وقتم آزاده ولی کاش میدونستند این بیکاری دیگه برام غیر قابل تحمل شده.کاش جای اینکه من و با بقیه  مقایسه کنند یکمی آدم های منصفی  بودن.من دارم تمام تلاشمو می کنم که مفید باشم ولی این انگار کافی نیست.گاهی حتی همین که به کسی آسیب هم نمی رسونی و سرت تو لاک خودته براشون غیر قابل پذیرشه و این تو هستی که باید همیشه آدم خوبه داستان باشی.

پ.ن: درد ودل آخر شب همراه با بی خوابی

یورو 2016

خب، چه روزای خوبیه.

دوباره بازی های یورو شروع شده و کل کل بین طرفداران فوتبال به راهه.

فک کنم نیازی به این نباشه که دوباره تکرار کنم طرفدار اسپانیا هستم.می دونم الان باز یه سری از دوستان میان می گن : از این طرفدارای تیم جدید اسپانیا هستی، از اینایی که وقتی تو جام جهانی و یورو پشت سر هم جام و بردن ترجیح دادی بگی اسپانیا.

پاسخ 1000 بار به این افراد: من از 7-6 سالگی طرفدار اسپانیا بودم و با همه نقاط ضعف و قوتش این تیم و قبول دارم.حالا اینکه شما طرفدار آلمان و انگلستان و ایتالیا و پرتغال هستید دلیل نمی شه که منم باشه.انتقاد و کل کل خوب و منطقی و قبول دارم نه طرفداری کورکورانه.حتما اگه اسپانیا بد بازی کنه میام ازش انتقاد می کنم، ولی منطقی.امیدوارم فردا بازیشون مقابل چک خوب پیش بره و برنده بشن.

تو یه مسابقه پیش بینی ثبت نام کردم و اونجا گفتم 3-1 بازی و می برن

پ.ن: یاد بگیریم به عقاید هم تو هر زمینه ای احترام بزاریم چه تو ورزش، چه هنر، چه مذهب و حتی فرهنگ و نوع لباس پوشیدن

اندر احوالات دشت شقایق

والا بر عکس تیتری که زدم و حرفایی که تو پست قبلی نوشتم باید بگم به دلیل بیماری نتونستم دوستان رو در سفر  همراهی کنم و ناچار شدم جمعه هفته گذشته رو در خونه بمونم.

تنها کار مفیدی هم که انجام دادم  دیدن سریال های کمدی آمریکایی از شبکه mbc 4 بود

زیاد هم بد نشد ولی ترجیح می دادم برم با بچه ها بیرون.

پ.ن: برنامه این هفته مشخص نیست هنوز.امیدوارم یه برنامه بزارن و  تو خونه موندن هفته گذشتم، جبران بشه

طبیعت گردی به سبک گیلانی

هفته گذشته با یک سری از دوستان تصمیم گرفتیم به ارتفاعات ماسال  که منطقه اولسلابلانکا نام داره سری بزنیم و روز جمعه رو اونجا سپری کنیم.

چه روز فوق العاده ای بود.

هوای عالی، آرامش محیط، جو صمیمی بچه ها ، موسیقی همه کمک کرد که روز به خوبی طی بشه.

درسته ماشینی که به همراهش سفر کردیم کمی تا قسمتی قدیمی بود و راننده هم به دلیل کهولت سن از سرو صدای زیاد ما کمی عصبانی شده بود ولی با این وجود هیچ چیز نتونست اون روز انرژی خوب و از ما بگیره.

یکی از بهترین بخش های اون روز بازی پانتومیم بود که من قبل از بازی هم می دونستم توانایی بازیگریم فوق العاده کمه و اون روز 100% این موضوع ثابت شد بهم.واقعا چرا بعضی افراد انقدر تو بازی پانتومیم خوب هستن که حد نداره؟!!!!!

و سوال مهم تر من که آدم خجالتی نیستم پس چرا وقت پانتومیم گند می زنم به بازی و باعث باختن تیممون می شم؟

اصن خیلی هم خوبم.مشکل از تیم حریف بود.آخه فساد اقتصادی هم شد کلمه؟؟؟؟با این انتخاباشووون .... بعد از کلمات انتخابی ما ایراد می گرفتن

پ.ن: این هفته هم قراره با یه اکیپ مشابه بریم دشت شقایق فقط امیدوارم اوضاع آب و هوا خوب باشه و یهو اون روز بارون نیاد.