ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time
ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time

به دنبال نور می گردم ....

مدت ها پیش یکی از خواننده های ایرانی ساکن کانادا یه کلیپی از حرفاش منتشر کرد در مورد تفاوت جوون های ایرانی و کانادایی و بیشتر حرفاش متمرکز بود راجب اینکه ما ایرونی ها به استعداد خودمون باور نداریم و از بچگی بهمون گفتن فروتن باش و بزار بقیه از کار تو تعریف و تمجید کنند. والا واقعیت امر تجربه بهم ثابت کرده که اتفاقا کاملا برعکس این و میشه تو هم سن و سال های من پیدا کرد. چه دوستان و همکلاسی های مدرسه و دانشگاه چه افرادی که حالا مجازی یا حقیقی باهاشون آشنا شدم تقریبا می تونم بگم حالا نه اکثریت ولی بیشتر مردم اتفاقا دارای یه اعتماد به نفس کاذبی هستند به این صورت که وقتی توانایی انجام کاری و به درستی ندارند و شاید حتی پایه های اون موضوع رو هم نمی دونند ادعای عالم بودن و دارند. از اون طرف قضیه افرادی و می بینم که چه تو زمینه شغلی چه در زندگی شخصی فوق العاده هم از نظر انسان دوستی و هم نوع دوستی جایگاه خوبی دارند ولی همیشه متواضع هستند. حالا که حرف هام به اینجا رسید گفتم شاید بد نباشه این و هم بگم که تو فرهنگ مردم ژاپن و کره جنوبی اصول تربیتی بچه ها از همون اول این جوری هست که هم دیگر رو دوست داشته باشیم و در حد توانمون به هم کمک کنیم و هیچ وقت و در هیچ زمانی خودمون رو از کسی بالاتر نبینیم و بدونیم همه انسان هستیم. حتی در ورزش های سنتی ژاپنی شاهد این هستیم که مثلا فرد در حال آموزش چقدر برای استاد خودش احترام و ارزش قائل هست و از اون طرف استاد هم فرد رو نه تنها در زمینه ورزش بلکه در زندگی هم به انسان بهتری تبدیل می کنه و یا اینکه در مدارس ژاپنی بچه ها خودشون کلاس های خودشون و تمیز می کنند و در تقسیم غذای نهار مشارکت می کنند و از همون سنین دبستان یاد می گیرند که مسئولیت پذیر باشند . ( در این مورد مستندهای متنوع زیادی و می تونید در یوتیوب پیدا کنید )
حتما با خودتون می گید که تو مگه چند سالت هست و چند تا آدم در عمرت دیدی که این و میگی ؛ باشه قبول اصلا من نسبت به شما افراد کمتری و می شناسم ولی حتی در این شرایط هم با توجه به مشاهدات خودم و چیزهایی که از اطرافیان دیدم و شنیدم می تونم بگم شاید غیر از افراد خانواده خودم و چندتا دوست کسی و ندیدم که واقعا فروتن باشه . یادش بخیر تو دوران دانشگاه یکی از دوستان و همکلاسی های صمیمی همیشه به من می گفت فلانی تو اصلا اعتماد به نفس نداری و چرا همیشه خودت و با همه در یه سطح می بینی و با همه جور آدمی دوست میشی... ولی همیشه جواب من این بوده و هست که مگه من کی هستم  که بخوام خودم و بالاتر از کسی ببینم ؟ وقتی افرادی مثل برنده های جوایز نوبل یا هنرمندان موفق یا دانشمندان و پزشکان مشهور که در زندگی دست آوردهای خیلی خوبی داشتند رو می بینم که با وجود این موقعیت ها در زندگی خیلی نرمال و عادی رفتار می کنند و حتی در مصاحبه های خودشون یه نوع از تواضع رو میشه در کلماتشون مشاهده کرد چرا من نوعی که به نوبه خودم کار خاصی برای بشریت نکردم بیام نگاه بالا به پایینی به اطرافیانم داشته باشم؟ اگه من چیزی بلد هستم یا به دنبال یادگیری چیز جدیدی هستم این انتخاب من بوده و هست و هیچ دلیلی نداره بابتش به کسی فخر فروشی کنم و یا اینکه بخوام بگم چون من فلان چیز و می دونم  و شما نمی دونی پس من از تو ، انسان بهتری هستم .
در کل ولی به یه نتیجه ای رسیدم که تمام این موارد بر می گرده به خانواده ، اگه کسی تربیت درستی داشته باشه فارق از اینکه در کجا و در چه سمتی و در جه شرایطی داره زندگی می کنه می تونه خیلی راحت آدم خوبی باشه مهم اینه که خودش هم بخواد ، ولی متاسفانه این روزها خیلی ها حتی در انجام کارهای ساده در زمینه کاریشون حتی میشه گفت عاجز هستند با این وجود طوری برخورد می کنند که انگار چه شخصیت مهمی هستند. حالا اگه پول باباشون یا ایضا پول دوست پسرشون/دوست دخترشون  و  موقعیت اجتماعیشون رو ازشون بگیرید واقعا چیزی برای ارائه ندارند. 


پ.ن : هر روز بابت اینکه مادرم بهم یاد داد چه جور انسانی باشم از خداوند شکر گزار هستم و ازش می خوام بهم کمک کنه حتی یک دقیقه در زندگی دچار غرور نشم  چون اون روز قطعا روز مرگ منه. 

این متن و هفته پیش نوشته بودم ولی از همون موقع تو یادداشت های چرک نویس مونده بود تا به الان. گاهی برای گفتن یه سری حرف ها تردید دارم ولی خب اینجا جایی هست که هر حرفی و می تونم بنویسم بدون ترس از قضاوت و نقد بقیه. 

آپارات

دیشب گفتم حالا که فعلا اینترنت قطع شده و جز سایت های داخلی نمیشه جایی و نگاه کرد بد نیست به یاد گذشته یه سری به آپارات بزنم ، درسته که هیچ وقت مثل یوتیوب نمیشه ولی خب از هیچی بهتره . یه سری لیست انیمه داشتم واسه تماشا گفتم ببینم هیچ کدوم و حالا با یا بدون زیرنویس داره واسه نگاه کردن که خب تلاشم بی نتیجه بود ، تقریبا ۷_۸ تا از سریال ها رو سرچ کردم و تقریبا هیچ کلیپی ازشون نبود ، فقط از یکیش یه دونه کلیپ اومد و منم شاد و خوشحال نگاه کردم آخرش دیدم فقط قسمت اول و قسمت ۱۸ رو موجود داره و بقیه کلیپ ها  موزیک ویدئو هستند ، به معنای واقعی کلمه بدجور خورد تو ذوقم ، آخه موندم یه سریال انیمه دیگه چی هست که ملت میرن ریپورتش می کنند ؟ اون موقع که تازه آپارات راه افتاده بود من یه سریال انیمه ای دو فصلی و کامل ازش نگاه کردم ، اونوقت الان به حدی تنزل پیدا کرده که یه پکیج کامل از قسمت های یه فصل یه انیمه تقریبا کوتاه  رو هم نداره ، سرمون و به کدوم دیوار بکوبیم آخه. شبکه های ماهواره هم که دستشون درد نکنه هرچی فیلم سینمایی که قبلا دیدم و تکراری هستند و نشون میدن اول می خواستم چندتاشونو معرفی کنم بعد گفتم بیخیال ، بمونه برای دوران بعد از وصل مجدد اینترنت که بتونید با زبان اصلی دانلود کنید. حالا واسه یکی مثل من که اینترنت و  شبکه های مجازی بیشتر وقت روزانه من و پر می کنند ولی واسه تقریبا همه یه ابزاری هست که هر روز سر کار بهش نیاز دارند. کاش هرچه زودتر برگردیم به روال قبل و مردم از کار و زندگیشون نمونن چون اینجوری بیشتر شرکتاشون ضرر می کنند و از کاراشون عقب میوفتند. 

در کل پست خوبی نبود خودم می دونم  ولی به خاطر بیکاری ، ذهنم نیاز به تخلیه شدن داره که یه کم سر و سامون پیدا کنه واسه همین برعکس گذشته که شاید ماه به ماه چیزی یادداشت نمی گردم الان هر روز اینجام. 

پ.ن : هوای شهر هم همچنان بارانیست انگار ابرها هم حال دلشون مثل حال دل ماست. 

از حال من اگر بپرسید ، خوبم مثل همیشه ..

این چند روز می خواستم بیام اینجا یه پست بنویسم ولی انقدر ذهنم درگیر بود که نشد. آبان ماه برای من همیشه ماه شلوغی هست و امسال بیشتر از قبل کار داشتم ، تولد  داشتیم و مهمون اومد و مهمونی رفتیم و روز تولد آدم های مهم زندگیم و جشن گرفتیم . دو هفته پیش با اینکه دوباره حرفای ناراحت کننده ای شنیدم ولی با یه سفر یک و نیم روز به زادگاهم انرژی دوباره پیدا کردم. درست که از اون شهر خاطرات خیلی خوبی ندارم ولی وقتی که در کنار خانوادم و آدم هایی که دوستشون دارم هستم انگار توانم برای مقابله با خیلی چیزها بیشتر از قبل میشه. دیروز برای یه آگهی که مدت ها پیش دیده بودم و ثبت نام کرده بودم رفتم مصاحبه ، شب قبلش از خدا خواستم اگه کار خوبی نیست همین روز اول بفهمم و جور نشه تا اینکه مثل کارهای قبلی بعد چندماه ماهیت اصلیشون و متوجه بشم . بگذریم که برعکس چیزی که در آگهی اینترنتی خودشون گفته بودند دنبال بازاریاب می گشتند نه یه نفر برای کادر دفتری و منشی و جدا از محیطش که از همون دقیقه اول جو مثبتی نداشت شخص مصاحبه کننده که از قضا مدیر شعبه هم بود خیلی آدم جالبی بود . نوع صحبتش من و بیشتر یاد افرادی که در شبکه های هرمی که امروزه تبدیل شدند به بازاریابی اینترنتی(شما بخونید نتورک مارکتینگ) می انداخت. یه نکته خیلی خنده دار هم این بود که اس ام اس فیش حقوقیش رو از قبل آماده گذاشته بود که به هر متقاضی نشون بده و فرد و برای عضویت به کار ترغیب کنه با موجودی حساب بانکیش و جالب تر از اون این بود که گفت قبلا حسرت افرادی که در این موقعیت بودند و می خورده و الان خوشحال هست که به این جایگاه رسیده .اینو داخل پرانتز از من داشته باشید شاید حرف درستی نباشه ولی به اعتقاد من ، انسان در زندگی نباید حسرت چیزهایی مثل موقعیت شغلی و داشته باشه چون این جور چیزها با همون شکلی که میان می تونند یه شب از دست برند و خیلی افرادی که وابسته به صندلی هاشون هستند از راه درست به اون جایگاه نرسیدن  و از طرف دیگه حسرت خوردن فقط باعث میشه آدم از نظر انسانی در جا بزنه ، باز اگه می گفت حسرت فلانی که فلان مرتبه علمی و داره یا جایگاه اجتماعی خوبی داره یه چیزی ، آخه داشتن یه دفتر تو یه خیابون وسط شهر هم شد حسرت زندگی حالا به فرض اینکه ماهی ۴ تومن هم اجاره میدی ، به من چه؟؟ . درسته می دونم که الان کار آسون گیر نمیاد ولی آخه خدایی واقعا اون چه سوالاتی بود که پرسید : از محل زندگی و با کی زندگی می کنی  اگه سنش بالا نبود فکر می کردم اومدم جلسه معارفه برای ازدواج نه مصاحبه شغلی... بعد در ادامه یعنی واقعا فکر می کرد کل افراد دور و بر من الان یه لنگه پا منتظر موندن که من برم یه شماره بیمه بگیرم و بعدش بیمشون کنم. مگه سال چند که من بی خبرم؟؟؟ .... نمی خوام بیشتر از این سرتون و درد بیارم چون می دونم این روزها شما هم مثل من حوصله ندارید.
پ.ن : تقریبا یه هفته است که هوای رشت بارونی و خیلی سرد ، درسته که من عاشق سرما و برف و بارونم ولی این دفعه انگار برام همراه شده با حس  ناراحتی ، شاید بگید تو که تو خونه گرم و نرمت نشستی و خوشی زده زیر دلت ولی واقعا از ته دل می گم امیدوارم هر کسی که این مطلب و می خونه چه دور چه نزدیک ، به آرزویی که داره برسه و در کنار خانوادش سلامت باشه.

 راستی لطفا این روزها حواستون به سگ و گربه هایی که تو کوچه و کنار ماشینتون می بینید هم باشه ، خیلی هاشون به خاطر سرما کنار لاستیک و زیر کاپوت پناه می گیرند ، اگه کمی از باقیمانده غذا روزانه خودتون که معمولا دور ریخته میشه رو هم بهشون بدید که واقعا عالی میشه. 

مواظب خوبیاتون باشید

موسیقی تراپی

برای من موسیقی نقش تراپی و داره ، هر زمان که بیمار باشم ، هر زمان که اتفاق بدی برام افتاده باشه یا حس بدی داشته باشم ، اون زمان موسیقی به دادم رسیده. شاید براتون جالب باشه یکی از مشخصه های من تو دوران دانشگاه همین بود ، و حتی یه سری از دوستان من و به اینکه همیشه هندزفزی به گوش هستم می شناختن  به عنوان مثال یه دوست مشترک به یکی از همکلاسی ها گفته بود فلانی تو کلاس شماست من میشناسمش بعد همکلاسیم چون هنوز ترم اول بودیم و قطعا اسم های همه تو ذهنش نبود گفته بود کی و میگی ، بعد از چند اشاره گفته بود نکنه همونی که همش داره آهنگ گوش میده واسه خودش . از نظر بعضی از رفقا هم من حکم دی جی و واسشون داشم و هر آهنگی می خواستن در طی این سال ها می گفتن فلان آهنگ و داری یا اگه نداشتم می گفتن میشه برامون دانلود کنی . البته الان دیگه به لطف گوشی های هوشمند و اپلیکیشن ها و سایت های متنوع همه خودشون پیدا می کنند ولی باز هم کم نیستند تعداد این دوستان . البته من از این وضع هیچ شکایتی نداشتم و ندارم و اتفاقا خوشحال می شم وقتی کسی ازم درخواست ارسال یه آهنگی و داره چون شنیدن یه نوای جدید یعنی یه تجربه جدید . حالا تموم این حرفا رو زدم که بگم علاقه من به موسیقی فراتر از کلمه هست ، شاید اگه تو یه کشور دیگه یا نه حتی تو شرایط ایده ال بودم الان داشتم تو گروه خودم آهنگ می ساختم ؛ احتمالا گیتار الکتریک می زدم یا درام . راستی تا یادم نرفته بگم اون زمان کوتاهی که کلاس گیتار کلاسیک می رفتم  همون بار اول و سر کلاس قطعه رو یاد می گرفتم و به قول استاد توانایی دشیفر نوازی خوبی داشتم ولی خب شرایط جوری بود در اون زمان که ادامه ندادم. البته باید واقع گرا باشم  ساز مورد علاقم هم نبود . یادش بخیر به شوخی یکی از رفقای وبلاگ نویس می گفت من سر جلسه اول جا زدم ، تو چطوری یه سال اون آهنگ های خشک و بی روح و تحمل کردی

من خودم مخالف موسیقی کلاسیک و بی کلام نیستم ، ولی ترجیحم شنیدن آهنگ همراه با خواننده است و دوست دارم باهاش زمزمه کنم. 


زندگی

نمی دونم چرا بعضی افراد نسل های گذشته حالا چه غریبه چه  آشنا اصلا به اینکه یه فرد می خواد ساعاتی از روز و واسه خودش وقت بزاره و تنها باشه احترام نمی زارن. حتی اگه اون فرد بیکار باشه شاید دلش بخواد کل روز رو تخت دراز بکشه و زل بزنه به ترک دیوار . یعنی توقع دارن هر زمان که بهت زنگ زدن گوش به زنگ باشی یا هر زمان خواستن بیان خونت بگی بفرمایید . کاش یه درصد به اون اندازه ای که به فکر حریم خصوصی فرزند خودشون هستند به فکر بچه های دیگه هم بودن. والا. 

بعد میگن چرا انقدر میزان مهاجرت نسل جوان به خارج از کشور زیاده ، والا خود من یه نفر ترجیح میدم برم یه جای دور(البته به همراه خواهرم)زندگی کنم که انقدر زود زود مجبور نباشم با همه دیدار تازه کنم . 

شنیدن کی بود مانند دیدن

اپیزود اول : بعد از مدت ها دوست دوران دانشگاه بهت زنگ می زنه ، از بد ماجرا وقتی موبایلت هنگ کرده بود شمارش پاک شده بود و وقتی جواب میدی نمی دونی کی پشت خط هست. اون هم شروع می کنه یه کم باهات شوخی کنه و بعد که تو میگی شماره رو نداشتی خودش و معرفی می کنه (خب چرا مردم وقتی جایی زنگ می زنن همون اول خودشون و معرفی نمی کنن؟!) . به هر حال حدود دو سال و نیم میشه که تلفنی حرف نزدید و اون هم قصدش از تماس با تو درد و دل و گفتن ماجرای جدایی از دوست پسرش هست که خب چون ماجرا واسه زمان گذشته هست هی داستان و جا به جا تعریف می کنه  اون هم با وجود اینکه تو میگی شب مهمون دارید و داری آشپزی می کنی و واقعا تو شرایط بدی موبایل و نگه داشتی ، در پایان هم پیشنهاد میده که همدیگر و ببینید که خب قاعدتا تو میگی فرصت خالی نداری و خودش متوجه میشه بعد از این همه وقت نباید انتظار داشته باشه همه برنامه هاتو تغییر بدی و واسش وقت بزاری و قبل از خداحافظی درخواست می کنه دوباره مثل قبل با هم در ارتباط باشید و زود به زود برید بیرون ولی دقیقا از همون شب دیگه حتی تو چت هم آنلاین نمیشه ، انگار اون روز فقط دنبال یه گوش شنوا می گشته و حرف بزنه که خب کارش انجام شده و قطعا نیازی به تو دیگه نداره حالا تا تعطیلات بعدی شایدم دو سال بعد ، شاید هم تا جدایی از دوست پسر بعدی.....

اپیزود دوم : تو یه عصر پاییزی واسه خودت داری استراحت می کنی که یهو تلفن خونه زنگ می خوره ، بعد از سلام و احوال پرسی با فرد اون ور خط که فامیل هست تلفن و به خواهرت میدی ، میانه صحبت می بینی به چیزی اشاره می کنه و با خودت میگی هندزفری ؟! اون که داره با تلفن حرف می زنه چیکار با من داره؟؟ بعد متوجه میشی خانوم فامیل نزدیک ، با وجود اینکه با تو صحبت کردند و دیدن که حالت خوبه ولی باز هم همون بحث های قدیمی که باید بره یه هنری یاد بگیره و چیه کل روز تو خونه مونده افسرده شده ، و اصرار خواهر که نه خودش(یعنی تو) هر زمان بخواد و اراده کنه چیزی که دوست داره و یاد می گیره و حتی الان در حال یادگیری یه چیزی هست ولی خب چون جدید هست و کلا هم نیاز نیست کل شهر رو خبردار کنه حرفی ازش نزده ولی باز هم شخص اون ور خط اصرار بی امان داره که نه من مطمئنم فلانی افسرده هست و اگه از خونه به قصد هنر (که در نظر خودش هنر و فقط در یه حرفه مشخص می بینه) بیرون نیاد کارش ممکن هست به روان درمانگر هم برسه. و خواهر در کمال ادب و متانت با توجه به شناختی که از فرد مقابل داره مثل همیشه سعی می کنه با آرامش کامل جواب بده و مکالمه خاتمه پیدا می کنه .

اپیزود سوم : یکی از آشنایان به خونه شما میاد و از هر دری صحبت می کنید تا اینکه بحث به یه ورزش جدید برای کاهش وزن می رسه ، طبق روال همیشه با وجود اینکه حتی در آغاز صحبت نمی دونسته چه نوع ورزشی مد نظر شماست و اصلا اون چیزی که مورد بحث هست چیه ولی باز هم اعلام مخالفت می کنه و میگه اون ورزش برای زانو ضرر داره و بعد هم میگه احتمالا در شهر ما پیدا نمیشه ، شما هم که مثل همیشه بدون اطلاعات و دست پر حرفی از یه موضوع نمی زنید ، و در این مورد می دونید حتی نظر پزشکان در این زمینه مثبت هست و اتفاقا این ورزش بسیار مفید هست برای بدن با این حال چون می دونید طرف مقابل ترجیح میده در جهل باقی بمونه شما هم اصراری برای رساندن اطلاعاتی که دارید به اون نمی کنید و مکالمه به خوبی و خوشی پایان پیدا می کنه .


پ‌.ن : این اپیزودها برشی کوتاه از اتفاقات دور و اطراف من در جامعه بوده است که شنیده شده اند ،  در نتیجه این متن با هیچ شخص حقیقی ارتباط مستقیم ندارد و تنها ثمره ذهن پریشان من در این ساعات است. لطفا در حفظ و نگهداری آن کوشا باشید 

سرچ یعنی جست و جو

چند روز پیش که شرکت اپل از گوشی جدید خودش رونمایی کرد به این داشتم فکر می کردم که مهم نیست نوع موبایل هر کسی چی باشه و ساخت کدوم شرکت ، مهم اینه تا حد امکان کار باهاش و بلد باشه. چون تقریبا اکثر دوستان گوشی هوشمند استفاده می کنند ولی متاسفانه قادر نیستند یه جست و جوی ساده در گوگل رو خودشون به تنهایی انجام بدن. حالا شاید با خودتون بگید چیز مهمی نیست ، ولی به نظرم به جای نو کردن موبایل خوبه کمی استفاده از اون رو هم یاد بگیریم و فقط نشه ابزاری برای سلفی گرفتن

سالگرد

امروز میشه ۱۴ سال ، زمان چقدر زود میگذره ولی هنوز همون حس و دارم .....دوست دارم و دلم برات تنگ شده

دوباره مرداد ماه

همیشه از بچگی تابستون و دوست نداشتم هم به خاطر گرمای هوا هم به خاطر رطوبت بیش از حد . بعدها با اتفاقی که برام افتاد باعث شد کلا از این سه ماه سال متنفر بشم و هر زمان تابستون میشه دلم بخواد زودتر این فصل تموم بشه‌ ... انگار که مثلا با تموم شدنش کمی از غصه هام کم میشه که خب نمیشه ولی انگار بارون و سرما کمک می کنه اون حس و مخفی کنم . اصلا از دلسوزی کسی خوشم نمیاد و همیشه سعی کردم در هر حالی به اطرافیانم انرژی مثبت بدم ، شده روزها و شب هایی که واقعا شارژ باطریم رو خط قرمز بوده ولی باز هم سعی کردم آدم های دور و برم شاد باشند. شاید یه دلیلی که خیلی ها در نگاه اول فکر می کنند من آدم بی خیالی هستم یا اینکه هیچ مشکلی ندارم و زندگی بر وفق مرادم هست همین باشه. ولی خب من از زندگیم راضیم و از کوچکترین اتفاقات مثبتی که برام میوفته هم شاد میشم و هیچ جوره نمی خوام این روش و عوض کنم . همیشه از خوشحال شدن دوستام انرژی گرفتم و سعی کردم تو روزهایی که یه اتفاقی باعث شده احساس غصه داشته باشند دوباره برشون گردونم به دنیای زنده ها. ولی گاهی بعضی اتفاقات واقعا از دست من هم خارج . دیشب داشتم تو فیس بوک همین جوری می گشتم که دیدم یکی از دوستام یه متن ناراحت کننده گذاشته و متاسفانه مادرش و از دست داده. همون اولش ته دلم خالی شد ، با اینکه هیچ وقت مادرش و از نزدیک ندیده بودم ولی خب دورادور می شناختمشون. از دیشب همش به فکرش بودم حتی داشتم فکر می کردم آیا پیغامی که براش فرستادم مناسب بوده یا نه چون واقعا حرف زدن تو این شرایط به نظرم خیلی سخته و آدم باید مواظب کلماتی که استفاده می کنه باشه و سرسری فقط واسه رفع تکلیف حرفی نزنه . امروز تو اینستاگرام دیدم پست تازه ای گذاشته و  با خوندن کپشن زیر پست بیشتر شوکه و ناراحت شدم . دوستم حامله است و خب قبلا چیزی اعلام نکرده بود و لابد میخواست بعد از به دنیا اومدن بچش عکس بزاره و عمومی کنه این خبرو. بگذریم زیر متنش دیدم واسه مادرش حرفای دلش و نوشته ؛ با خودم گفتم واقعا چقدر سخته مادرت و از دست بدی ، اونم درست زمانی که بهش خیلی احتیاج داری و از اون سخت تر که کنار خونوادت نباشی و تو غربت به تنهایی این غم و به دوش بکشی... 

همیشه وقتی یه اتفاق بد برامون میوفته فکر می کنیم هیچ چیزی بدتر از اون ممکن نیست سر اطرافیانمون بیاد ، ولی زندگی همیشه سورپرایزمون میکنه و بهمون یادآوری می کنه نه سخت تر از این هم وجود داره .  میدونم دوستم اینجا رو نمی خونه و این حرفا رو واسه دل خودم می نویسم که یادم بمونه همیشه کنار دوستام باشم چه تو شرایط راحت چه تو شرایط سخت. وظیفه من خوشحال کردن آدم هاست و تا زندم بهش پایبندم ، شاید نتونم همه رو راضی نگه دارم ولی سعی خودم و می کنم‌ . اون موقعی که یه نفر از حرفم یا حرکتم لبخندی بزنه و یا اینکه بگه فلانی چه خوب شد  با هم حرف زدیم روحیم عوض شد اون موقع حس میکنم یه امتیاز مثبت تو این زندگی گرفتم و اون ستاره تو آسمون بهم چشمک زده . مگه نه اینکه به این دنیا اومدیم تا زندگی کنیم پس چرا ازش لذت نمی بریم و مدام دنبال یه نقطه کور می گردیم تا به همه کس و همه چیز گیر بدیم . منم خیلی چیز ها دارم واسه غر زدن و ناراحتی ولی با گفتن مداوم اون ها به بقیه هیچ کدومش رفع نمیشه . حالا در این مورد دیروز یه کلیپ دیدم تو یوتیوب راجب افسردگی که تشبیهش کرده بود به سگ سیاه که همیشه همراهمون هست ، هممون داریمش کوتاه ، بلند، سفید ، سیاه ، زن ، مرد ، پیر ، جوون . اون همه جا همراهمون میاد و سعی می کنه زندگی ما رو تو کنترلش بگیره  و قوانین زندگی رو برامون تعیین کنه ولی ما باید با زندگی درست ، تغذیه سالم ، ورزش ، شاداب نگه داشتن روحیمون ، کمک گرفتن از روان پزشک در صورت لزوم بهش پر و بال ندیم. اینجوری اون سگ بزرگ تبدیل به یه حیوون خونگی  کوچولو و بانمک میشه که همیشه هست کنارمون که تو روزای سخت یادآور بشه کی هستیم و از چه شرایطی عبور کردیم و  هم اینکه بهمون ضربه نمیزنه و این ما هستیم که با توانایی هامون و افکارمون بهش چیزهای جدید یاد میدیم‌ . 

حرفام تا حدودی بی سر و ته شد میدونم ، ولی حس کردم باید جایی بنویسمش. 

پ.ن : اگه از اتفاقی ناراحت بودید حتما با کسی حرف بزنید ،رفتن پیش روان پزشک دقیقا مثل رفتن پیش دکتر میمونه‌. نباید از همچین اتفاقی گریزون باشید فقط به خاطر نگاه جامعه. همونجوری که سر درد می گیرید و فشارتون میوفته میرید و سریع یه سرم می زنید وقتی می بینید به جایی رسیدید که خودتون نمی تونید ازش خارج بشید حتما از یه نفر کمک بگیرید . نزارید سگ سیاه افسردگی زندگیتون و کنترل کنه. مراقب خوبیاتون باشید که این دنیا و آدم هاش بهتون نیاز داره..

دوستانه

من شخصا به دوستان حقیقی و مجازی به یک میزان اهمیت میدم و برای هر دو گروه وقت میزارم. اگر بهم نیاز داشته باشند ، من هم در حد توان  خودم کمکشون می کنم  واقعا انتظار جبران اون کار و ندارم چون به نظرم وقتی در زمینه ای می تونیم به کسی کمک کنیم چرا که نه ، همیشه که نباید متوقع باشیم و به خاطر پول کاری و انجام بدیم . از خوشحالی دوستانم خوشحال میشم و از ناراحتیشون ناراحت. در کل مرزی بین این دو نوع دوستی هیچ وقت نگذاشتم و نمی زارم و بابتش خوشحالم ، شما چطور؟ آیا باید تفاوتی برای نوع دوستی ها قائل شد؟ 

پ. ن : مهربون بودن کار سختی نیست ، مهم اینه که خودمون بخوایم