ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time
ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time

شنیدن کی بود مانند دیدن

اپیزود اول : بعد از مدت ها دوست دوران دانشگاه بهت زنگ می زنه ، از بد ماجرا وقتی موبایلت هنگ کرده بود شمارش پاک شده بود و وقتی جواب میدی نمی دونی کی پشت خط هست. اون هم شروع می کنه یه کم باهات شوخی کنه و بعد که تو میگی شماره رو نداشتی خودش و معرفی می کنه (خب چرا مردم وقتی جایی زنگ می زنن همون اول خودشون و معرفی نمی کنن؟!) . به هر حال حدود دو سال و نیم میشه که تلفنی حرف نزدید و اون هم قصدش از تماس با تو درد و دل و گفتن ماجرای جدایی از دوست پسرش هست که خب چون ماجرا واسه زمان گذشته هست هی داستان و جا به جا تعریف می کنه  اون هم با وجود اینکه تو میگی شب مهمون دارید و داری آشپزی می کنی و واقعا تو شرایط بدی موبایل و نگه داشتی ، در پایان هم پیشنهاد میده که همدیگر و ببینید که خب قاعدتا تو میگی فرصت خالی نداری و خودش متوجه میشه بعد از این همه وقت نباید انتظار داشته باشه همه برنامه هاتو تغییر بدی و واسش وقت بزاری و قبل از خداحافظی درخواست می کنه دوباره مثل قبل با هم در ارتباط باشید و زود به زود برید بیرون ولی دقیقا از همون شب دیگه حتی تو چت هم آنلاین نمیشه ، انگار اون روز فقط دنبال یه گوش شنوا می گشته و حرف بزنه که خب کارش انجام شده و قطعا نیازی به تو دیگه نداره حالا تا تعطیلات بعدی شایدم دو سال بعد ، شاید هم تا جدایی از دوست پسر بعدی.....

اپیزود دوم : تو یه عصر پاییزی واسه خودت داری استراحت می کنی که یهو تلفن خونه زنگ می خوره ، بعد از سلام و احوال پرسی با فرد اون ور خط که فامیل هست تلفن و به خواهرت میدی ، میانه صحبت می بینی به چیزی اشاره می کنه و با خودت میگی هندزفری ؟! اون که داره با تلفن حرف می زنه چیکار با من داره؟؟ بعد متوجه میشی خانوم فامیل نزدیک ، با وجود اینکه با تو صحبت کردند و دیدن که حالت خوبه ولی باز هم همون بحث های قدیمی که باید بره یه هنری یاد بگیره و چیه کل روز تو خونه مونده افسرده شده ، و اصرار خواهر که نه خودش(یعنی تو) هر زمان بخواد و اراده کنه چیزی که دوست داره و یاد می گیره و حتی الان در حال یادگیری یه چیزی هست ولی خب چون جدید هست و کلا هم نیاز نیست کل شهر رو خبردار کنه حرفی ازش نزده ولی باز هم شخص اون ور خط اصرار بی امان داره که نه من مطمئنم فلانی افسرده هست و اگه از خونه به قصد هنر (که در نظر خودش هنر و فقط در یه حرفه مشخص می بینه) بیرون نیاد کارش ممکن هست به روان درمانگر هم برسه. و خواهر در کمال ادب و متانت با توجه به شناختی که از فرد مقابل داره مثل همیشه سعی می کنه با آرامش کامل جواب بده و مکالمه خاتمه پیدا می کنه .

اپیزود سوم : یکی از آشنایان به خونه شما میاد و از هر دری صحبت می کنید تا اینکه بحث به یه ورزش جدید برای کاهش وزن می رسه ، طبق روال همیشه با وجود اینکه حتی در آغاز صحبت نمی دونسته چه نوع ورزشی مد نظر شماست و اصلا اون چیزی که مورد بحث هست چیه ولی باز هم اعلام مخالفت می کنه و میگه اون ورزش برای زانو ضرر داره و بعد هم میگه احتمالا در شهر ما پیدا نمیشه ، شما هم که مثل همیشه بدون اطلاعات و دست پر حرفی از یه موضوع نمی زنید ، و در این مورد می دونید حتی نظر پزشکان در این زمینه مثبت هست و اتفاقا این ورزش بسیار مفید هست برای بدن با این حال چون می دونید طرف مقابل ترجیح میده در جهل باقی بمونه شما هم اصراری برای رساندن اطلاعاتی که دارید به اون نمی کنید و مکالمه به خوبی و خوشی پایان پیدا می کنه .


پ‌.ن : این اپیزودها برشی کوتاه از اتفاقات دور و اطراف من در جامعه بوده است که شنیده شده اند ،  در نتیجه این متن با هیچ شخص حقیقی ارتباط مستقیم ندارد و تنها ثمره ذهن پریشان من در این ساعات است. لطفا در حفظ و نگهداری آن کوشا باشید 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد