ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time
ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time

طبیعت گردی به سبک گیلانی

هفته گذشته با یک سری از دوستان تصمیم گرفتیم به ارتفاعات ماسال  که منطقه اولسلابلانکا نام داره سری بزنیم و روز جمعه رو اونجا سپری کنیم.

چه روز فوق العاده ای بود.

هوای عالی، آرامش محیط، جو صمیمی بچه ها ، موسیقی همه کمک کرد که روز به خوبی طی بشه.

درسته ماشینی که به همراهش سفر کردیم کمی تا قسمتی قدیمی بود و راننده هم به دلیل کهولت سن از سرو صدای زیاد ما کمی عصبانی شده بود ولی با این وجود هیچ چیز نتونست اون روز انرژی خوب و از ما بگیره.

یکی از بهترین بخش های اون روز بازی پانتومیم بود که من قبل از بازی هم می دونستم توانایی بازیگریم فوق العاده کمه و اون روز 100% این موضوع ثابت شد بهم.واقعا چرا بعضی افراد انقدر تو بازی پانتومیم خوب هستن که حد نداره؟!!!!!

و سوال مهم تر من که آدم خجالتی نیستم پس چرا وقت پانتومیم گند می زنم به بازی و باعث باختن تیممون می شم؟

اصن خیلی هم خوبم.مشکل از تیم حریف بود.آخه فساد اقتصادی هم شد کلمه؟؟؟؟با این انتخاباشووون .... بعد از کلمات انتخابی ما ایراد می گرفتن

پ.ن: این هفته هم قراره با یه اکیپ مشابه بریم دشت شقایق فقط امیدوارم اوضاع آب و هوا خوب باشه و یهو اون روز بارون نیاد. 


تبریک


بعد از دیدن  پوستر ابتدایی فیلم  و نقدهایی که تو سایت های معتبر سینمایی در موردش خونده بودم  و با توجه به کارمانه درخشان اصغر فرهادی و وجود بازیگرانی مثل شهاب حسینی و ترانه علیدوستی که جزو معدود بازیگران حرفه ای سینمای حال حاضر ایران هستند، اگر در جشنواره کن فروشنده جایزه نمی گرفت باید به سلیقه داوران جشنواره شک می کرد.از صمیم قلب خوشحالم که دوباره فیلمی از اصغر فرهادی تونست برنده باشه و به قول یکی از نقادان واشنگتن پست: بعد از فیلم نه چندان دلچسب شاون پن ، دیدن فروشنده واقعا چسبید.

پ.ن: چه حس خوبی داشت که کریستین دانست بهش جایزه رو داد.حالا بعدا همین براش ماجرا نشه


پست مخصوص دکی

چرا بعضی افراد حس می کنند استفاده بیش از حد کلمات انگلیسی در مکالمات روزمره شون باعث میشه آدم باسوادی به نظر بیان؟

پ.ن: در حالتی که بیشتر افرادی که تو زبان انگلیسی در حد بالایی قرار دارند مرتکب این اتفاق نمی شوند و میدونند هر زبانی ارزش خاص خودش رو داره.

در برابر بعضی افراد فقط باید سکوت کرد


بهترین راه خاتمه دادن به یک بحث بیهوده این است که شما یک دفترچه با سربرگ و آرم و اسم و رسم خودتان اماده کنید و هر وقت می بینید که طرف مقابل شروع به عرق ریختن کرده است و همین الان است سکته کند از جیبتان بکشیدش بیرون و زود یک ورق بکنید و بنویسد اینجانب فلانی فلانی به شماره شناسنامه فلان و فلان صادره از فلان جا به متهم بودن،مجرم بودن، بی سواد بودن، کودن بودن و من الاجمعین محکوم شدن از طرف شما استاد بزرگ علم و فضل و الخ اعتراف می کنم.

نامبرده انصراف خویش را از ادامه شنیدن دروگوهرهای شما اعلام کرده و درخواست ترتیب اثر فوری دارم.


پ.ن: در زندگی شخصی افراد دخالت نکنید.

از کتاب "بیشعوری"

همه ما گاهی احمق می شویم

اما بیشعور نه.

حالا بعضی کمتر و بعضی ها بیشتر.

حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست، بیمار است.

یعنی معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند.

احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.

امابیشعور ها داستانشان با احمق ها فرق دارد.

کسی که از منتهای سمت چپ خیابان، راه صد نفر را می برد تا به سمت راست برود بیشعور است.

کسی که ساعت سه صبح بوق میزند بیشعور است.

کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد و برایشان بوق میزند بیشعور است.

کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند بیشعور است.

کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود بیشعور است.

کسی که به خود اجازه مداخله در تمام کارها را میدهد و بدون تخصص و آگاهی حکم می دهد بی شعور است.

کسی که مدام در حال قضاوت بیجای دیگران است بیشعور است

و..

این ها بیشعورند.

حالا یا از نوع احمق بیشعور

یا از نوع پرفسور بیشعور.

احمق بودن درد ندارد

درمان هم ندارد

ربطی هم به شعور ندارد

بیشعوری از جای دیگری می آید..

از خانه و مدرسه..

از سرانه مطالعه..

از خود شیفتگی..

از بی وجدانی..

از ناآگاهی و عدم تمایل به آگاهی..

از تعصبات بیجا در هر زمینه ای..

بیشعوری واگیر دارد.

هم درد دارد و هم درمان.

مشکل ما، احمق ها نیستند

مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند

مشکل ما، بیشعور ها هستند..



اثر خاویر کرمنت

ترجمه محمود فرجامى

ماجرای کلمات در زبان فارسی

یه سوال، چرا تو فرهنگ زبانی ما، مردم  به دستگاه کنترل تمام وسایل برقی و غیر برقی ریموت می گن؟

پ.ن : منظورم استفاده از کلمه ریموت به تنهایی هست.

today

یعنی چهارشنبه ها کلا روز خنثی بود تو موسسه ولی امروز کلی سوژه داشتم.

اول اون آقایی که اومده بودند برای کسب اطلاعات در مورد موسیقی کودک .قبل از ملاقات با استاد مربوطه من براشون چای بردم به رسم ادب، آقای محترم زورش می اومد فنجون و برداره برگشته دور و برش و نگاه میکنه میگه: خب، من کجا بزارم فنجون رو، اونم درست در حالی که من خم شدم تا کمر . منتظرم زودتر برداره بذاره رو میز.آخرش میگم خب بردارین بذارین رو میز که من سینی و ببرم.میگه میشه شما زحمتش و بکشین.حالا تصور کنید دستاشم خالی بود.احتمالا من و با گارسون رستوران اشتباه گرفته بود.آخرش منم چای و با شکلات و قند گذاشتم رو میز.

تو این مدت همچین رفتاری و ندیده بودم.جالب بود برام واقعا.

سوژه دوم هم که استاد آواز بود که جلسه معارفه با هنرجوش و فراموش کرد و دیر اومد اونم در حالی که هنرجوش 50-60 ساله هستن.آخرشم  جلوی هنرجو میگه من اشتباه کردم و زمان و بهش خبر ندادم.حالا خوبه همین دیروز تلفنی حرف زدیم.بچه اصفهانی پررو

سوژه اول هنوز تو موسسه هست و داره با استادمون حرف میزنه

اردیبهشتی باش

این ماه برای من امسال شروعش با کنسرت بود و گویا اختتامیش هم قراره با کنسرت باشه.

روز اول ماه که رفتم کنسرت ارکستر ما که به پاس یک عمر زحمات استاد امانی در زمینه موسیقی ایرانی برگذار شد.نوازندگان ارکستر همگی نوازندگان جوانی بودند که هم پر انرژی بودند و هم خیلی با استعداد.می تونم بگم بهترین کنسرت کلاسیکی بود که تو عمرم رفتم و مطمئنم خیلی بعیده گروهی به این قدرت حداقل تو گیلان به این شکل کنسرت  با کیفیتی و برگزار کنه.بهترین قسمت ماجرا این بود که نوازنده کنترباس گروه یکی از دوستان من بودند و من بعد اون اجرا بیشتر از همیشه بهشون افتخار کردم.

بعد از سپری کردن یه شب خاطره انگیز تو سالن خاتم الانبیا رشت ، دیشب راهی تالار گلستان شدم و رفتم کنسرت فرزاد فرزین.

سورپرایز اول اجراش عالی بود ....

زمانیکه برنامه با آهنگ تنهایی دو نفره شروع شد کل سالن شروع کردن به خوندن آهنگ با صدای بلند ، تنها چیزی که روی سن دیده می شد سایه فرزاد فرزین رو پرده سفید سن بود و همه متعجب سرشونو بر میگردوندن که بتونن ببینن کجاست ولی بعد از افتادن پرده که روبه روی ما بود از انتهای سالن صدای جیغ اومد و بعد مدت کوتاهی فرزاد فرزین از بین جمعیت و دقیقا با فاصله یک نفر از ما ، از بین جمعیت رد شد و رفت رو سن.

کل کنسرت فضای شاد و شب خوبی و ساخت فقط اون وسط افرادی که در حال ثبت خاطرات با موبایلشون بودند و ایضا هنرنمایی گاهی باعث میشد کل سن و با وجود اینکه تو جایگاه VIP  بودم نتونم خوب ببینم.درکل ولی خیلی خوب بود و جالب بود که امروز فهمیدیم دوتا از دوستان هم اونجا حضور داشتن و من ندیدمشون.

آخر ماه هم که قرار شد به همراه خواهرم برم کنسرت علی  زند وکیلی و از الان معلومه خیلی قراره خوش بگذره.

امیدوارم اردیبهشت شما هم پر باشه از عطر و نوای موسیقی

نمایشنامه 'کتابفروشی خیابان بیست و یکم شرقی'

من خیلی فکر کردم تا فهمیدم این رو!

اینکه خسته میشیم، از همه چی!

از تنهایی خسته میشیم و دوست داریم با کسی باشیم،از با کسی بودن خسته میشیم.

 دوست داریم تنها باشیم،از کار کردن خسته میشیم و دوست داریم استراحت کنیم،

اما حتی از استراحت کردنم خسته میشیم و دوست داریم کاری کنیم.

از داشتن، نداشتن، بودن، نبودن، خواستن، نخواستن...از همه چی زود خسته میشیم.

من خیلی فکر کردم تا این ها رو فهمیدم،اما دروغ چرا، من حتی از فهمیدنم خسته شدم.


 روزبه معین

× جانسون ×


3 سال متوالیه دانمارک رتبه شادترین مردم دنیارو داره. می‌خوام تو فیس‌بوک یه دانمارکی گیر بیارم مسیج بدم اگه چیز خنده‌داری هست بگو ما هم بخندیم.