Are you gonna be my girl از گروه استرالیایی Jethttps://youtu.be/tuK6n2Lkza0
پ.ن : اگه اهل موسیقی راک هستید حتما خوشتون میاد
نمی دونم چرا بعضی افراد نسل های گذشته حالا چه غریبه چه آشنا اصلا به اینکه یه فرد می خواد ساعاتی از روز و واسه خودش وقت بزاره و تنها باشه احترام نمی زارن. حتی اگه اون فرد بیکار باشه شاید دلش بخواد کل روز رو تخت دراز بکشه و زل بزنه به ترک دیوار . یعنی توقع دارن هر زمان که بهت زنگ زدن گوش به زنگ باشی یا هر زمان خواستن بیان خونت بگی بفرمایید . کاش یه درصد به اون اندازه ای که به فکر حریم خصوصی فرزند خودشون هستند به فکر بچه های دیگه هم بودن. والا.
بعد میگن چرا انقدر میزان مهاجرت نسل جوان به خارج از کشور زیاده ، والا خود من یه نفر ترجیح میدم برم یه جای دور(البته به همراه خواهرم)زندگی کنم که انقدر زود زود مجبور نباشم با همه دیدار تازه کنم .
اپیزود اول : بعد از مدت ها دوست دوران دانشگاه بهت زنگ می زنه ، از بد ماجرا وقتی موبایلت هنگ کرده بود شمارش پاک شده بود و وقتی جواب میدی نمی دونی کی پشت خط هست. اون هم شروع می کنه یه کم باهات شوخی کنه و بعد که تو میگی شماره رو نداشتی خودش و معرفی می کنه (خب چرا مردم وقتی جایی زنگ می زنن همون اول خودشون و معرفی نمی کنن؟!) . به هر حال حدود دو سال و نیم میشه که تلفنی حرف نزدید و اون هم قصدش از تماس با تو درد و دل و گفتن ماجرای جدایی از دوست پسرش هست که خب چون ماجرا واسه زمان گذشته هست هی داستان و جا به جا تعریف می کنه اون هم با وجود اینکه تو میگی شب مهمون دارید و داری آشپزی می کنی و واقعا تو شرایط بدی موبایل و نگه داشتی ، در پایان هم پیشنهاد میده که همدیگر و ببینید که خب قاعدتا تو میگی فرصت خالی نداری و خودش متوجه میشه بعد از این همه وقت نباید انتظار داشته باشه همه برنامه هاتو تغییر بدی و واسش وقت بزاری و قبل از خداحافظی درخواست می کنه دوباره مثل قبل با هم در ارتباط باشید و زود به زود برید بیرون ولی دقیقا از همون شب دیگه حتی تو چت هم آنلاین نمیشه ، انگار اون روز فقط دنبال یه گوش شنوا می گشته و حرف بزنه که خب کارش انجام شده و قطعا نیازی به تو دیگه نداره حالا تا تعطیلات بعدی شایدم دو سال بعد ، شاید هم تا جدایی از دوست پسر بعدی.....
اپیزود دوم : تو یه عصر پاییزی واسه خودت داری استراحت می کنی که یهو تلفن خونه زنگ می خوره ، بعد از سلام و احوال پرسی با فرد اون ور خط که فامیل هست تلفن و به خواهرت میدی ، میانه صحبت می بینی به چیزی اشاره می کنه و با خودت میگی هندزفری ؟! اون که داره با تلفن حرف می زنه چیکار با من داره؟؟ بعد متوجه میشی خانوم فامیل نزدیک ، با وجود اینکه با تو صحبت کردند و دیدن که حالت خوبه ولی باز هم همون بحث های قدیمی که باید بره یه هنری یاد بگیره و چیه کل روز تو خونه مونده افسرده شده ، و اصرار خواهر که نه خودش(یعنی تو) هر زمان بخواد و اراده کنه چیزی که دوست داره و یاد می گیره و حتی الان در حال یادگیری یه چیزی هست ولی خب چون جدید هست و کلا هم نیاز نیست کل شهر رو خبردار کنه حرفی ازش نزده ولی باز هم شخص اون ور خط اصرار بی امان داره که نه من مطمئنم فلانی افسرده هست و اگه از خونه به قصد هنر (که در نظر خودش هنر و فقط در یه حرفه مشخص می بینه) بیرون نیاد کارش ممکن هست به روان درمانگر هم برسه. و خواهر در کمال ادب و متانت با توجه به شناختی که از فرد مقابل داره مثل همیشه سعی می کنه با آرامش کامل جواب بده و مکالمه خاتمه پیدا می کنه .
اپیزود سوم : یکی از آشنایان به خونه شما میاد و از هر دری صحبت می کنید تا اینکه بحث به یه ورزش جدید برای کاهش وزن می رسه ، طبق روال همیشه با وجود اینکه حتی در آغاز صحبت نمی دونسته چه نوع ورزشی مد نظر شماست و اصلا اون چیزی که مورد بحث هست چیه ولی باز هم اعلام مخالفت می کنه و میگه اون ورزش برای زانو ضرر داره و بعد هم میگه احتمالا در شهر ما پیدا نمیشه ، شما هم که مثل همیشه بدون اطلاعات و دست پر حرفی از یه موضوع نمی زنید ، و در این مورد می دونید حتی نظر پزشکان در این زمینه مثبت هست و اتفاقا این ورزش بسیار مفید هست برای بدن با این حال چون می دونید طرف مقابل ترجیح میده در جهل باقی بمونه شما هم اصراری برای رساندن اطلاعاتی که دارید به اون نمی کنید و مکالمه به خوبی و خوشی پایان پیدا می کنه .
پ.ن : این اپیزودها برشی کوتاه از اتفاقات دور و اطراف من در جامعه بوده است که شنیده شده اند ، در نتیجه این متن با هیچ شخص حقیقی ارتباط مستقیم ندارد و تنها ثمره ذهن پریشان من در این ساعات است. لطفا در حفظ و نگهداری آن کوشا باشید
فیلم : High Strung
محصول سال 2016 آمریکا
کارگردان : مایکل دامیان
بازیگران : کینان کامپا ، نیکولاس گالیتزینه ، جین سیمور ، سونویا میزونو ، ریچارد سوت گیت ، پاول فریمن ، مایا مرگنسترن ،
ژانر : دارم ، رمانتیک
زمان فیلم : ۱ ساعت و ۳۷ دقیقه
imdb : 6.4 / 10
خلاصه داستان : روبی یه رقاص باله است که بورسیه مرکز هنری کنسرواتوار منهتن رو دریافت کرده . او به صورت تصادفی با پسری ویولونیست به نام جانی که در مترو نیویورک نوازندگی می کنه آشنا میشه که این آشنایی درست زمانی اتفاق میوفته که جانی پولی که کسب کرده بود به همراه ویولونش دزدیده میشه . روبی در تلاش هست که با اجاره ویولن از مدرسه خودش به اون کمک کنه در حالیکه جانی این درخواست و رد می کنه و میگه نیاز به کمک اون نداره و وانمود می کنه مشکل مالی نداره و ادامه ماجرا .......
پ.ن : اگه طرفدار سری فیلم هایی که در مورد رقص ساخته شدند مانند استریت دنس ، استپ آپ ، هانی و ... هستید قطعا از این فیلم خوشتون میاد و مهم تر از اون بازی جین سیمور که خودم از سریال پزشک دهکده طرفدارش بودم ارزش دیدن این فیلم و بالا می بره.
البته از موسیقی خوب فیلم ساخته ناتان لانیر هم نباید غافل شد که بسیار گوش نواز هست.
فیلم : The Domestics
محصول سال 2018 آمریکا
کارگردان : مایک پی.نلسون
بازیگران : کیت بوسورث ، تایلر هوچلین ، لانس ردیک ، سونویا میزونو ، دانا گوریر ، توماس فرانسیس مورای ، دیوید دستمالچیان
ژانر : ترسناک ، هیجان انگیز
خلاصه داستان : ماه ها پس از اینکه دولت آمریکا حمله شیمیایی روی مردم خودش انجام داده ، جمعیت به دو گروه تقسیم شدند : گروه اول گنگ ها و گروه دوم بازمانده های که خانه هاشون رو از د ست دادند به نام دامستیکس ( اهلی ها ) نامیده میشن و در تلاش برای نجات سرزمین از دست رفته و بی قانون خودشون هستند. دو نفر از دامستیکس ها زوجی به نام مارک و نینا با بازی تایلر هوچلین و کیت بوسورث هستند که سعی می کنند سفری امن به سمت میلواکی داشته باشند و فیلم روایت گر داستان هایی که در حین این سفر براشون پیش میاد تا به مقصد برسند و نشون میده ....
پ.ن : من خودم شخصا طرفدار فیلم های ترسناک هستم و به نظرم این فیلم نماینده خوبی از این ژانر نیست ولی اگه شما طرفدار فیلم هایی مثل اره ، حلقه و فیلم هایی از این سبک نیستید و فیلم ترسناک رو به ملودرام و دوست دارید احتمالا از این فیلم خوشتون میاد. البته شاید چون من تایلر هوچلین و از سریال Teen Wolf و کیت بوسورث و از فیلم سینمایی Straw Dogs به یاد داشتم انتظارم قبل از تماشای فیلم بیشتر از چیزی که باید بود ولی با این حال ارزش یک بار دیدن و داشت .
من اعتراض دارم به رنگ سرخ که سوزاننده است ، به آبی که سرده ، به زرد که رنگ جداییه ، به هر رنگی که رنگ روح زندگی توش نیست ، چون به عقیده شخص خود من جناب رئیس ، رنگ روح زندگی سبزه .... فقط سبز !
پ.ن : یادش بخیر ، چه سریال خوبی بود مخصوصا بازی خسرو شکیبایی و مهرانه مهین ترابی. حیف که سریال های الان حتی اندازه یک درصد سریال های اون دوره ارزش دیدن ندارند از بس که بازی ها مصنوعی و فیلم نامه ها آبکی شده...
چند روز پیش که شرکت اپل از گوشی جدید خودش رونمایی کرد به این داشتم فکر می کردم که مهم نیست نوع موبایل هر کسی چی باشه و ساخت کدوم شرکت ، مهم اینه تا حد امکان کار باهاش و بلد باشه. چون تقریبا اکثر دوستان گوشی هوشمند استفاده می کنند ولی متاسفانه قادر نیستند یه جست و جوی ساده در گوگل رو خودشون به تنهایی انجام بدن. حالا شاید با خودتون بگید چیز مهمی نیست ، ولی به نظرم به جای نو کردن موبایل خوبه کمی استفاده از اون رو هم یاد بگیریم و فقط نشه ابزاری برای سلفی گرفتن
امروز میشه ۱۴ سال ، زمان چقدر زود میگذره ولی هنوز همون حس و دارم .....دوست دارم و دلم برات تنگ شده
همیشه از بچگی تابستون و دوست نداشتم هم به خاطر گرمای هوا هم به خاطر رطوبت بیش از حد . بعدها با اتفاقی که برام افتاد باعث شد کلا از این سه ماه سال متنفر بشم و هر زمان تابستون میشه دلم بخواد زودتر این فصل تموم بشه ... انگار که مثلا با تموم شدنش کمی از غصه هام کم میشه که خب نمیشه ولی انگار بارون و سرما کمک می کنه اون حس و مخفی کنم . اصلا از دلسوزی کسی خوشم نمیاد و همیشه سعی کردم در هر حالی به اطرافیانم انرژی مثبت بدم ، شده روزها و شب هایی که واقعا شارژ باطریم رو خط قرمز بوده ولی باز هم سعی کردم آدم های دور و برم شاد باشند. شاید یه دلیلی که خیلی ها در نگاه اول فکر می کنند من آدم بی خیالی هستم یا اینکه هیچ مشکلی ندارم و زندگی بر وفق مرادم هست همین باشه. ولی خب من از زندگیم راضیم و از کوچکترین اتفاقات مثبتی که برام میوفته هم شاد میشم و هیچ جوره نمی خوام این روش و عوض کنم . همیشه از خوشحال شدن دوستام انرژی گرفتم و سعی کردم تو روزهایی که یه اتفاقی باعث شده احساس غصه داشته باشند دوباره برشون گردونم به دنیای زنده ها. ولی گاهی بعضی اتفاقات واقعا از دست من هم خارج . دیشب داشتم تو فیس بوک همین جوری می گشتم که دیدم یکی از دوستام یه متن ناراحت کننده گذاشته و متاسفانه مادرش و از دست داده. همون اولش ته دلم خالی شد ، با اینکه هیچ وقت مادرش و از نزدیک ندیده بودم ولی خب دورادور می شناختمشون. از دیشب همش به فکرش بودم حتی داشتم فکر می کردم آیا پیغامی که براش فرستادم مناسب بوده یا نه چون واقعا حرف زدن تو این شرایط به نظرم خیلی سخته و آدم باید مواظب کلماتی که استفاده می کنه باشه و سرسری فقط واسه رفع تکلیف حرفی نزنه . امروز تو اینستاگرام دیدم پست تازه ای گذاشته و با خوندن کپشن زیر پست بیشتر شوکه و ناراحت شدم . دوستم حامله است و خب قبلا چیزی اعلام نکرده بود و لابد میخواست بعد از به دنیا اومدن بچش عکس بزاره و عمومی کنه این خبرو. بگذریم زیر متنش دیدم واسه مادرش حرفای دلش و نوشته ؛ با خودم گفتم واقعا چقدر سخته مادرت و از دست بدی ، اونم درست زمانی که بهش خیلی احتیاج داری و از اون سخت تر که کنار خونوادت نباشی و تو غربت به تنهایی این غم و به دوش بکشی...
همیشه وقتی یه اتفاق بد برامون میوفته فکر می کنیم هیچ چیزی بدتر از اون ممکن نیست سر اطرافیانمون بیاد ، ولی زندگی همیشه سورپرایزمون میکنه و بهمون یادآوری می کنه نه سخت تر از این هم وجود داره . میدونم دوستم اینجا رو نمی خونه و این حرفا رو واسه دل خودم می نویسم که یادم بمونه همیشه کنار دوستام باشم چه تو شرایط راحت چه تو شرایط سخت. وظیفه من خوشحال کردن آدم هاست و تا زندم بهش پایبندم ، شاید نتونم همه رو راضی نگه دارم ولی سعی خودم و می کنم . اون موقعی که یه نفر از حرفم یا حرکتم لبخندی بزنه و یا اینکه بگه فلانی چه خوب شد با هم حرف زدیم روحیم عوض شد اون موقع حس میکنم یه امتیاز مثبت تو این زندگی گرفتم و اون ستاره تو آسمون بهم چشمک زده . مگه نه اینکه به این دنیا اومدیم تا زندگی کنیم پس چرا ازش لذت نمی بریم و مدام دنبال یه نقطه کور می گردیم تا به همه کس و همه چیز گیر بدیم . منم خیلی چیز ها دارم واسه غر زدن و ناراحتی ولی با گفتن مداوم اون ها به بقیه هیچ کدومش رفع نمیشه . حالا در این مورد دیروز یه کلیپ دیدم تو یوتیوب راجب افسردگی که تشبیهش کرده بود به سگ سیاه که همیشه همراهمون هست ، هممون داریمش کوتاه ، بلند، سفید ، سیاه ، زن ، مرد ، پیر ، جوون . اون همه جا همراهمون میاد و سعی می کنه زندگی ما رو تو کنترلش بگیره و قوانین زندگی رو برامون تعیین کنه ولی ما باید با زندگی درست ، تغذیه سالم ، ورزش ، شاداب نگه داشتن روحیمون ، کمک گرفتن از روان پزشک در صورت لزوم بهش پر و بال ندیم. اینجوری اون سگ بزرگ تبدیل به یه حیوون خونگی کوچولو و بانمک میشه که همیشه هست کنارمون که تو روزای سخت یادآور بشه کی هستیم و از چه شرایطی عبور کردیم و هم اینکه بهمون ضربه نمیزنه و این ما هستیم که با توانایی هامون و افکارمون بهش چیزهای جدید یاد میدیم .
حرفام تا حدودی بی سر و ته شد میدونم ، ولی حس کردم باید جایی بنویسمش.
پ.ن : اگه از اتفاقی ناراحت بودید حتما با کسی حرف بزنید ،رفتن پیش روان پزشک دقیقا مثل رفتن پیش دکتر میمونه. نباید از همچین اتفاقی گریزون باشید فقط به خاطر نگاه جامعه. همونجوری که سر درد می گیرید و فشارتون میوفته میرید و سریع یه سرم می زنید وقتی می بینید به جایی رسیدید که خودتون نمی تونید ازش خارج بشید حتما از یه نفر کمک بگیرید . نزارید سگ سیاه افسردگی زندگیتون و کنترل کنه. مراقب خوبیاتون باشید که این دنیا و آدم هاش بهتون نیاز داره..
من شخصا به دوستان حقیقی و مجازی به یک میزان اهمیت میدم و برای هر دو گروه وقت میزارم. اگر بهم نیاز داشته باشند ، من هم در حد توان خودم کمکشون می کنم واقعا انتظار جبران اون کار و ندارم چون به نظرم وقتی در زمینه ای می تونیم به کسی کمک کنیم چرا که نه ، همیشه که نباید متوقع باشیم و به خاطر پول کاری و انجام بدیم . از خوشحالی دوستانم خوشحال میشم و از ناراحتیشون ناراحت. در کل مرزی بین این دو نوع دوستی هیچ وقت نگذاشتم و نمی زارم و بابتش خوشحالم ، شما چطور؟ آیا باید تفاوتی برای نوع دوستی ها قائل شد؟
پ. ن : مهربون بودن کار سختی نیست ، مهم اینه که خودمون بخوایم