بابک مهدیزاده , رورنامه نگار
رشت، پول ندارد. رشت، خسته است. رشت زخمی است. اما با تمام اینها تا صبح نمیخوابد. مردمانش عادت به شب زندهداری دارند. حتی اگر سکهای در جیبشان نباشد، اما خوشاند. زمستان و تابستان هم ندارد. از کبابهای گاریها هم نمیگذرند. دنیا دنیا هم غم داشته باشند باز هم در پی تفریحاند. از این رستوران به آن رستوران و از این خانه به آن خانه جهت شادی و دور همنشینی. آنها که رشت و رشتی را اولین بار میبینند دو سوال ذهنشان را مشغول میکند؛ رشتیها این همه پول از کجا میآورند که مدام سرشان به تفریح گرم است و دوم اینکه رشتیها با این همه دلمشغولی چه وقت سر کار میروند. پُر بیراه هم نیست سوالشان. رشتیجماعت به سختی صبح زود از خواب برمی خیزد. کارمندانش تا لنگ ظهر در حال خمیازه کشیدناند و بازاریهایش تازه ساعت ۱۰ صبح کرکره را بالا میکشند و سرشان برود خواب ظهرشان نمیرود.
رشتی کار میکند تا زندگی کند. زندگی میکند تا تفریح کند و تفریح میکند تا غمهایش را فراموش کند. پس بیجهت نیست وجود این همه رستوران و کافه در این شهر. آنقدر هست که چشمان مقامات یونسکو را هم در سفرشان به رشت بگیرد و این شهر را با بارسلونا مقایسه کنند و لقب شهر غذا را به رشت بدهند.
از قهوهخانههای سنتی داخل بازار و میدان و کوچههای فرعی که اکثریت مملو از مشتری است تا رستورانهای کوچک و بزرگ فرنگی، محلی و ایرانی. برخی از رستورانها هم که تازه شبها کرکره را بالا میدهند و تا صبح باز هستند آن هم به صرف کباب. گاریهای کبابفروشی و لبوفروشی و باقلافروشی هم که جای خود دارند.
شهری که غذاخوردنهای مردمانش تنها به خود شهر ختم نمیشود. آنها پا را از کافهها و کافیشاپها و آبمیوهفروشیها و قهوهخانهها فراتر گذاشتهاند و جادههای منتهی به شهر را هم فتح کردهاند. در رشت از کله سحر تا بوق شب میتوانی غذا پیدا کنی، در هر جایی که شاید به عقل جن هم نرسد.
اطراف رشت هم در محاصره انواع غذاخوری است. جاده کوچصفهان و فومن و سرآمدشان جاده انزلی و جاده رشت تا خمام. به خمام که میرسی تازه با دنیای غذا روبرو میشوی. مغازههای پرنورِ یخ بهشتهای میوهای مخصوص تا کیابهای لذیذ و فلافل. به همین دلیل اینجاده را مسیر غذا نام نهادهاند. تمام اینها جاذبههای این شهر است که میتوانی در کنار دهها جاذبه دیگر قرارش دهید.
به راستی که رشت، شهر هنر است و تفریح و لذت. جشن روز رشت که در خیابانهای منتهی به شهرداری در روز ۱۲ دی برپا شد، تنها قسمت کوچکی از نمایش این همه جاذبه و زیبایی است.
@shekamsalam
منبع: کانال تلگرامی شکم سلام
خب، چه روزای خوبیه.
دوباره بازی های یورو شروع شده و کل کل بین طرفداران فوتبال به راهه.
فک کنم نیازی به این نباشه که دوباره تکرار کنم طرفدار اسپانیا هستم.می دونم الان باز یه سری از دوستان میان می گن : از این طرفدارای تیم جدید اسپانیا هستی، از اینایی که وقتی تو جام جهانی و یورو پشت سر هم جام و بردن ترجیح دادی بگی اسپانیا.
پاسخ 1000 بار به این افراد: من از 7-6 سالگی طرفدار اسپانیا بودم و با همه نقاط ضعف و قوتش این تیم و قبول دارم.حالا اینکه شما طرفدار آلمان و انگلستان و ایتالیا و پرتغال هستید دلیل نمی شه که منم باشه.انتقاد و کل کل خوب و منطقی و قبول دارم نه طرفداری کورکورانه.حتما اگه اسپانیا بد بازی کنه میام ازش انتقاد می کنم، ولی منطقی.امیدوارم فردا بازیشون مقابل چک خوب پیش بره و برنده بشن.
تو یه مسابقه پیش بینی ثبت نام کردم و اونجا گفتم 3-1 بازی و می برن
پ.ن: یاد بگیریم به عقاید هم تو هر زمینه ای احترام بزاریم چه تو ورزش، چه هنر، چه مذهب و حتی فرهنگ و نوع لباس پوشیدن
والا بر عکس تیتری که زدم و حرفایی که تو پست قبلی نوشتم باید بگم به دلیل بیماری نتونستم دوستان رو در سفر همراهی کنم و ناچار شدم جمعه هفته گذشته رو در خونه بمونم.
تنها کار مفیدی هم که انجام دادم دیدن سریال های کمدی آمریکایی از شبکه mbc 4 بود
زیاد هم بد نشد ولی ترجیح می دادم برم با بچه ها بیرون.
پ.ن: برنامه این هفته مشخص نیست هنوز.امیدوارم یه برنامه بزارن و تو خونه موندن هفته گذشتم، جبران بشه
هفته گذشته با یک سری از دوستان تصمیم گرفتیم به ارتفاعات ماسال که منطقه اولسلابلانکا نام داره سری بزنیم و روز جمعه رو اونجا سپری کنیم.
چه روز فوق العاده ای بود.
هوای عالی، آرامش محیط، جو صمیمی بچه ها ، موسیقی همه کمک کرد که روز به خوبی طی بشه.
درسته ماشینی که به همراهش سفر کردیم کمی تا قسمتی قدیمی بود و راننده هم به دلیل کهولت سن از سرو صدای زیاد ما کمی عصبانی شده بود ولی با این وجود هیچ چیز نتونست اون روز انرژی خوب و از ما بگیره.
یکی از بهترین بخش های اون روز بازی پانتومیم بود که من قبل از بازی هم می دونستم توانایی بازیگریم فوق العاده کمه و اون روز 100% این موضوع ثابت شد بهم.واقعا چرا بعضی افراد انقدر تو بازی پانتومیم خوب هستن که حد نداره؟!!!!!
و سوال مهم تر من که آدم خجالتی نیستم پس چرا وقت پانتومیم گند می زنم به بازی و باعث باختن تیممون می شم؟
اصن خیلی هم خوبم.مشکل از تیم حریف بود.آخه فساد اقتصادی هم شد کلمه؟؟؟؟با این انتخاباشووون .... بعد از کلمات انتخابی ما ایراد می گرفتن
پ.ن: این هفته هم قراره با یه اکیپ مشابه بریم دشت شقایق فقط امیدوارم اوضاع آب و هوا خوب باشه و یهو اون روز بارون نیاد.
بعد از دیدن پوستر ابتدایی فیلم و نقدهایی که تو سایت های معتبر سینمایی در موردش خونده بودم و با توجه به کارمانه درخشان اصغر فرهادی و وجود بازیگرانی مثل شهاب حسینی و ترانه علیدوستی که جزو معدود بازیگران حرفه ای سینمای حال حاضر ایران هستند، اگر در جشنواره کن فروشنده جایزه نمی گرفت باید به سلیقه داوران جشنواره شک می کرد.از صمیم قلب خوشحالم که دوباره فیلمی از اصغر فرهادی تونست برنده باشه و به قول یکی از نقادان واشنگتن پست: بعد از فیلم نه چندان دلچسب شاون پن ، دیدن فروشنده واقعا چسبید.
پ.ن: چه حس خوبی داشت که کریستین دانست بهش جایزه رو داد.حالا بعدا همین براش ماجرا نشه
چرا بعضی افراد حس می کنند استفاده بیش از حد کلمات انگلیسی در مکالمات روزمره شون باعث میشه آدم باسوادی به نظر بیان؟
پ.ن: در حالتی که بیشتر افرادی که تو زبان انگلیسی در حد بالایی قرار دارند مرتکب این اتفاق نمی شوند و میدونند هر زبانی ارزش خاص خودش رو داره.
بهترین راه خاتمه دادن به یک بحث بیهوده این است که شما یک دفترچه با سربرگ و آرم و اسم و رسم خودتان اماده کنید و هر وقت می بینید که طرف مقابل شروع به عرق ریختن کرده است و همین الان است سکته کند از جیبتان بکشیدش بیرون و زود یک ورق بکنید و بنویسد اینجانب فلانی فلانی به شماره شناسنامه فلان و فلان صادره از فلان جا به متهم بودن،مجرم بودن، بی سواد بودن، کودن بودن و من الاجمعین محکوم شدن از طرف شما استاد بزرگ علم و فضل و الخ اعتراف می کنم.
نامبرده انصراف خویش را از ادامه شنیدن دروگوهرهای شما اعلام کرده و درخواست ترتیب اثر فوری دارم.
پ.ن: در زندگی شخصی افراد دخالت نکنید.
همه ما گاهی احمق می شویم
اما بیشعور نه.
حالا بعضی کمتر و بعضی ها بیشتر.
حقیقتش را که بخواهید احمق مجرم نیست، بیمار است.
یعنی معمولاً احمق ها آگاهانه دست به حماقت نمی زنند.
احمق ها بیشتر از آنکه موجب تنفر بشوند، مایه ترحمند.
امابیشعور ها داستانشان با احمق ها فرق دارد.
کسی که از منتهای سمت چپ خیابان، راه صد نفر را می برد تا به سمت راست برود بیشعور است.
کسی که ساعت سه صبح بوق میزند بیشعور است.
کسی که جلو تمام زنان مسیر می ایستد و برایشان بوق میزند بیشعور است.
کسی که در خیابان باریک دوبله پارک می کند بیشعور است.
کسی که شب تمام مسیر را نور بالا می رود بیشعور است.
کسی که به خود اجازه مداخله در تمام کارها را میدهد و بدون تخصص و آگاهی حکم می دهد بی شعور است.
کسی که مدام در حال قضاوت بیجای دیگران است بیشعور است
و..
این ها بیشعورند.
حالا یا از نوع احمق بیشعور
یا از نوع پرفسور بیشعور.
احمق بودن درد ندارد
درمان هم ندارد
ربطی هم به شعور ندارد
بیشعوری از جای دیگری می آید..
از خانه و مدرسه..
از سرانه مطالعه..
از خود شیفتگی..
از بی وجدانی..
از ناآگاهی و عدم تمایل به آگاهی..
از تعصبات بیجا در هر زمینه ای..
بیشعوری واگیر دارد.
هم درد دارد و هم درمان.
مشکل ما، احمق ها نیستند
مشکل ما، هیچوقت احمق ها نبودند
مشکل ما، بیشعور ها هستند..
اثر خاویر کرمنت
ترجمه محمود فرجامى
یه سوال، چرا تو فرهنگ زبانی ما، مردم به دستگاه کنترل تمام وسایل برقی و غیر برقی ریموت می گن؟
پ.ن : منظورم استفاده از کلمه ریموت به تنهایی هست.
یعنی چهارشنبه ها کلا روز خنثی بود تو موسسه ولی امروز کلی سوژه داشتم.
اول اون آقایی که اومده بودند برای کسب اطلاعات در مورد موسیقی کودک .قبل از ملاقات با استاد مربوطه من براشون چای بردم به رسم ادب، آقای محترم زورش می اومد فنجون و برداره برگشته دور و برش و نگاه میکنه میگه: خب، من کجا بزارم فنجون رو، اونم درست در حالی که من خم شدم تا کمر . منتظرم زودتر برداره بذاره رو میز.آخرش میگم خب بردارین بذارین رو میز که من سینی و ببرم.میگه میشه شما زحمتش و بکشین.حالا تصور کنید دستاشم خالی بود.احتمالا من و با گارسون رستوران اشتباه گرفته بود.آخرش منم چای و با شکلات و قند گذاشتم رو میز.
تو این مدت همچین رفتاری و ندیده بودم.جالب بود برام واقعا.
سوژه دوم هم که استاد آواز بود که جلسه معارفه با هنرجوش و فراموش کرد و دیر اومد اونم در حالی که هنرجوش 50-60 ساله هستن.آخرشم جلوی هنرجو میگه من اشتباه کردم و زمان و بهش خبر ندادم.حالا خوبه همین دیروز تلفنی حرف زدیم.بچه اصفهانی پررو
سوژه اول هنوز تو موسسه هست و داره با استادمون حرف میزنه