ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time
ژاندارک

ژاندارک

tragedy plus comedy equales time

من یه بی خاصیتم

از خودم و از سیستم دانشگاهی مزخرفی که داریم خسته شدم.

از اینکه همه من و با نمره هایی که میگیرم میسنجن.

از اینکه مهم نیست امتحانت و چقدر خوب بدی آخر کسی قبول میشه که رابطه ی خوبی با استاد داره نه تو.

از این همه نگاه تحقیر آمیز دور و بریام واسه خاطر اینکه 7 ساله هنوز یه مدرک و نگرفتم خسته شدم،

از استادی که کل ساعات کلاس میاد راجب موضوعات بی ربط و با ربط حرف می زنه و با حرفاش میشه فهمید 2 تا ژورنال معتبر و نمیخونه ولی چون در دوره ی دکتری معدلش 19/87 بوده حق داره بهم هر توهینی کنه و من باید سکوت کنم جون هر جور حساب کنیم اون آدم باسوادیه و من بی سواد.

از استادی که میگه اگه شما بگین مشکل دارم و نمیتونم درس بخونم و  سر  کلاسم نمیاین من حاضرم پاستون کنم ولی وقت عمل که میشه با اینکه میدونه چند ساله که اینجا درگیری از عمد دوتا درس و بهت نمره ی یکسان میده که باز بمونی( یعنی جدا 2 تا درس تخصصی که هیچ ربطی هم بهم ندارن نمره ی آدم نمیتونه 1% تفاوت داشته باشه یا نه استاد بدون دیدن برگه نمره رو وارد کرده؟!)

درسته که همه ی زندگی درس و دانشگاه نیست ولی برای من الان همه چیز ختم شده به همین دانشگاه چون تا هر اشتباهی ازم سر می زنه همه میگن تو برو اول درستو تموم کن.

از همکلاسی هایی که فقط دنبال اینن ببینن کی چند شده خستم

از آدمایی که جلو روت باهات میگن و میخندن ولی پشت سرت از بس زیرابتو میزنن که کم مونده خودشونم غرق شن.

از آدمایی که سرشون تو زندگی بقیه میچرخه و همش دارن تو رو رصد میکنن خستم

از خیلی چیزا خسته شدم

از چیزایی که بعضیاشون قابل گفتنه و بعضیاشون قابل گفتن نیست

از اینکه هنوز دارم رو پله ی اول درجا میزنم و همه فکر میکنن خوشحالم که وضعم اینجوریه ولی خبر ندارن پشت این ظاهر آرومم چقدر در درون اعصابم خورده

خسته شدم از اینکه همه به خودشون حق میدن راجبم قضاوت کنم

الان تو شرایطی هستم که دلم می خواد برم یه جای دور ، جایی که هیچ کسی من و نشناسه و همه چیز و از نو شروع کنم.

شاید واقعا 7 سال پیش اشتباه کردم که اومدم تو این رشته

شاید باید می رفتم به قول اطرافیان کامپیوتر میخوندم، حتما الان از خوشحالی دل تو دلشون نیست که باز من کم آوردم.

ولی حالا که نرفتم

حالا که پای حرفم موندم

حداقل اینقدر جربزه داشتم پای حرفی که زدم بمونم و کارم و نصفه و نیمه ول نکنم.

انتظار زیادیه که یکم من و درک کنن و بدونن خودم نمیخوام وضعم اینجوری باشه؟واقعا کی بدش میاد از اینکه زندگیش پیشرفت کنه جای در جا زدن؟!!!!!

و تنها چیزی که تو این شرایط من و سر پا نگه داشته خواهرمه که با همه ی این اتفاقات هنوز درکم میکنه، هنوز قضاوتم نمی کنه، من و به خاطر چیزی که نیستم سرزنش نمی کنه و حتی حاضره هر کاری برام انجام بده.

گاهی با خودم میگم چه کار بدی در حق بقیه کردم که اینجور دارن ازم انتقام می گیرن.

اگه فقط 1% انسانیت وجود داشت اون دانشگاه این بلا و سرم نمیاورد.مگه من چه کار بدی در حقشون کردم.جز این بوده که همیشه ادب و رعایت کردم و هیچ قانونی و زیر پا نزاشتم.شاید باید منم مثل دانشجوهای جدید مدام بهشون توهین میکردم تا بفهمن منم آدم منم شعور دارم منم نفس می کشم .

نمیدونم اونا چطوری شب با آرامش میخوابن وقتی زندگی یه آدم و عوض کردن ولی من که نمیتونم.کاش میتونستم مثل اونا خودم و بخواب بزنم.....ای کاش....

نظرات 24 + ارسال نظر
rejection دوشنبه 15 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:24 ب.ظ

نه بابا دیگه تموم شده غصه شم تموم شده دیگه
من یکم زیادی بغلیم

یه بغل گنده اصن

خدارو شکر که تموم شده غصه هات
منم بغلیم.پس بغل و بده بیاد اونم از نوع هیوجش

جلبک خاتون یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:31 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

هی بت گفتم بیخیال دنیا و مشکلاتش...
نگفتم که بیخیال وبت هم شی...
افسردگی گرفتم وقتی نبودی....
تارک دنیا شدی و رفتی و فک نکردی یه جلبک ته اون اقیانوسه دلش واست تنگ میشه؟
دیگه نمیام اصن...
بات قهرم....
برو پیش همون خواهرت که خیلی هم دوسش داری اصن...
منم میرم یه جعفری، تره پیازی، چیزی واسه خودم پیدا میکنم، دیگه هم آویشنک جان ندارم....

من بیخیال نشدم فقط نخواستم با روحیه ی بد مطلب بنویسم و کسی و ناراحت کنم همین
من تارک دنیا بشم؟ قرار بود اگه همچین اتفاقی بیوفته خیلی زودتر از این ها میوفتاد.
من با تنها چیزی که شوخی ندارم علاقم به خواهرمه پس مسخرم نکن
اگر هم فکر میکنی خوندن این وبلاگ اینقدر باعث آزارت میشه شرمنده من عوض بشو نیستم

شادی یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 06:27 ب.ظ

نه عزیززززم تو چرا شرمنده. انشالا بری سر کار خوب و پول درار، اذیت های این چند وقت جبران شه یکمی :********

امیدوارم.مرسی که بهم روحیه میدی

آلبالو یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:51 ب.ظ http://albalou.blogsky.com/

آخی عزیزم چقدر غصه داری
ولی هر طور شده باید تمومش کنی و نا امید نشی، تو میتونی، همیشه وقتی به خط پایان داریم میرسیم این حس به اکثر دانشجوها دست میده، نگران نباش موفق میشی

یه چیزی بهت بگم،
چه اینجا، چه ایران، و یا هرجای دنیا
بحث ارتباط با استاد بسیار مهمه
حالا توو ایران متاسفانه بخاطر خاله زنک بازی بسیار زیاد مفهوم منفی داره، اما اینجا مفهوم مثبت

منم بخاطر افکاری که توو ایران در برابر ارتباط با استاد داشتم، سعی میکردم اینجا هم با استاد در ارتباط نباشم

تا اینکه متوجه شدم چه اشتباه بزرگی کردم در این مدت، چون استادا فکر میکردن درس نمیخونم!!!
ولی در واقع بیشتر عمرم رو داشتم توو کتابخونه دانشگاه به درس خوندن و مشق نوشتن میگذروندم

خیلی جالبه (و البته غم انگیزه) که من همون نمره رو میگیرم که دوستم هم میگیره (و واقعا اون از من ضعیف تره توو درسا) .. اما چطوری؟؟؟ این ترم باهم باید یه تحقیق انجام میدادیم و متوجه شدم سیستمش چیه. در هفته حداقل دو سه بار به استاد ایمیل میزنه، سوالاش رو می پرسه! من چیکار میکردم؟ هفته ای 20 ساعت میرفتم کتابخونه جوون می کندم تا جواب رو خودم پیدا کنم.

دوستم آخر هفته ها چیکار میکرد؟ تفریح و مهمونی!
من چی؟ باز هم دانشگاه، درس درس درس!

و استاد که نمیدونه من دانشگاهم، میگه این دختره به درس اهمیت نمیده و نمره خوب نمیده

خلاصه سرت رو درد نیارم، از استاد سوال بپرس

پ.ن: یعنی رشته کامپیوتر آسونه؟

مرسی آلبالو که وقت گذاشتی و اینارو برام نوشتی.دقیقا میدونم چی میگی ولی متاسفانه تو سیستم دانشکده ما چیزی به اسم ارتباط سالمی که تو گفتی وجو نداره و مخصوصا دخترایی که با استادا در ارتباطن اصلا ارتباطشون تو محیط دانشگاه و مرتبط با درس نیست.
یادمه سال اول دانشگاه که بودم استاد فیزیکمون یه خانوم دکتر بود که واقعا جزو معدود استادای خوبم بوده.همون موقع تو یه جمع خودمونی به من و چندتا از بچه ها یه چیزایی راجب باندی که تو دانشکده هست گفت و من از همون روز فهمیدم باید حواسمو جمع کنم.چیزیم که هست همین اصرار زیادم واسه تموم کردن درسم باعث عذاب مسءول آموزش دانشگاهمونه و چند بار حتی صداشم در اومد که خب فوق دیپلم بگیر و برو ،این مدرکا چه فرقی دارن.
منم گفتم شاید واسه شما فرقی نداشته باشه ولی واسه من که عمرمو پای این رشته گذاشتم خیلی فرق وجود داره تازه من آدمی نیستم که بخوام نصفه و نیمه کاری و ول کنم.یا یه کاری و شروع نمیکنم یا تا آخرش پای همه ی سختیاش میمونم.
من منظورم این نبود که کامپیوتر راحته ولی بیشتر اطرافیان چه دوستان چه آشناهای دور همه میگن من اگه کامپیوتر یا انگلیسی میخوندم موفق تر بودم چون توی جفتشون استعداد دارم.
ولی من خودم حتی 1 بارم ازینکه اومدم تو این رشته ناراحت نیستم،با اینکه کلی حرف شنیدم،با اینکه خیلی جاها حقم نادیده گرفته شده ولی بازم گیاه پزشکی و با هیچی عوض نمیکنم

کیمیا یکشنبه 14 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:42 ق.ظ http://mesle-ma.blogsky.com/

سلام سلام
وای که چقدر من عاشقم آویشن رو . اسم جذاب و خوش طعم وبتون منو ترغیب کرد تا بیام اینجا .
واااای دختر یعنی به جرات میتونم بگم 70 درصد حرفات درد منه .
منم یه جورایی درسم طولانی شده و دیگه واقعا زده شدم از درس ولی مجبورم ادامه بدم تا آخرش . اما هیچوقت ناامید نمیشم حتی تو اوج بدبیاری ها . همیشه نیمه ی پر لیوان رو ببین دوست من و واسه خودت زندگی کن نه بقیه . این جماعت حرف در بیار هر کاری که کنی بازم یه عیبی رو کارات میزارن .
امیدوارم بعد از نوشتن این پست آروم تر شده باشی . آخه نوشتن خیلی حال آدم رو خوب میکنه.
در کل خیلی خوشحالم از آشناییتون
باز هم سر میزنم اینجا حتما .
خوش باشی خانوم گل .

سلام خوش اومدی کیمیا.
خوش حالم که خوشت اومده
مرسی که وقت گذاشتی و خوندیش.آره الان به لطف آدمایی که دور و برم هستن حالم خیلی بهتره،در کل ناراحتیه من یه روزست.بعد اون تلاش میکنم مشکلم و حل کنم جای اینکه بشینم و غصه بخورم.
هروقت اومدی قدمت روی چشم.
سلامت باشی

آنا شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:54 ب.ظ http://aamiin.blogsky.com/

این قدر از کامنتم ناراحت شدی که کلا نخواستی ببینیش ... اوکی عزیزم. اگر باعث ناراحتیت شدم عذر می خوام. امیدوارم موفق باشی.

نه آنا جون.همین الان کامنتتون رو جواب دادم.این چند روز اینقدر همه چیز در هم گره خورده بود که یهو میومدم یه کامنت جواب میدادم.نه کامنت شما.الان کامنت 5 تا دیگه از دوستان رو هم همین الان جواب دادم.
شما حرفی نزدین که بخوام ناراحت بشم،خیالتون راحت

تارا شنبه 13 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:26 ق.ظ http://dokhtarekhoone.persianblog.ir

آویشن نکن با خودت اینطوری دختر عهههههه حالا مگه چقد اهمیت داره حرف دیگران؟!
خودتو بزن به بیخیالی و بچسب به درسا و تمومش کن چرا خودتو اینقد ناراحت و اذیت میکنی هوم؟
اصن ارزش نداره این چیزا که به خاطرش بخواد اشکات بیاد باشه؟

حق دارین،حرف دیگران مهم نییس،چون من هر چی باشم و هر کاریم انجام بدم باز یه ایرادی توش پیدا میکنن

nila69 جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 05:36 ب.ظ http://10188.mihanblog.com

سلام عزیزدلم... کاملا درکت میکنم... چارت دانشگاه ما و رشته مون 9ترمه بود... بعد من بخاطر ی درس... یعنی ی درس ها... اونم فقط واسه 33صدم ..ی ترم اضافه برام موند: -((( چون اون درس پیشنیاز بود و.... یعنی دلم میخواست کلموبکوبم دیوار!!! از زمین و زمان بیزار بودم!
اما عزیزم مطمئن باش تموم میشه و این روزا میشه ی خاطره... شاید تلخ... اما فقط ی خاطره ازش میمونه!!!
زندگی بیشترش مونده: -) مامانم همیشه اینو میگه بهم: -*******
خودتو ناراحت نکن عزیزکم... کافیه خودت از خودت راضی باشی!! دیگران به جهندم: -)

سلام نیلا جان
پس شما هم تجربه شو داشتین.این اتفاقات که دیگه واقعا در حد نقل و نباتن تو دانشکده ی ما.
بله مامانتون درست گفتن این روزا هم میگذره.
ناراحت که واسه نمره ناراحت نیستم فقط این بهم نشون داد چه جور آدمایی دور و برم هستن.
خدارو شکر که تا حالا از کارایی که انجام دادم راضیم،اگه نبودم که این همه مدت به پای این رشته نمیموندم.
مرسی از حرفا و دلداریتون

rejection جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 04:52 ب.ظ

میتونم درکت کنم ، من کارشناسیم 6 سال طول کشید ؛ یه سری مشکل داشتم مجبور بودم مرخصی بگیرم ؛ بعد استادا به خاطر اینکه سال ورودم به دانشگاه و میدیدن همینجوری رو حساب هیچی نمره بهم کم میدادن گاهی
یا چون تو درسای خاصی ضعیف بود بقیه ی درسا که مرتبط به این درسا هم نبود و هم کم میدادن
وقتی فارغ التحصیل شدم کلاهمم میوفتاد دانشگاه نمیخواستم برم بردارم اینقدر اذیت شده بودم ؛ سال آخر و فقط به این امید که داره تموم میشه گذروندم ... و خداروشکر که جهنم تموم شد
البته حرف و سخن ادامه داشت تا پارسال که هر تصمیمی میگرفتم میگفتن تو اگه مثلا مدیریت زندگیتو بلد بودی درست اینقدر طول نمیکشید یا کلا هرچیزی و به درسم ربط میدادن ولی با رفتنم سرکار تموم شد اونم ...
حالا الان یه چیز دیگه اس :)))
البته بدترین قسمتش برام که درست نشده اینه که نتونستم اعتماد به نفسم و درست کنم ... که اونم درست میشه :)

اینجور وقتا بغل برای من خیلی جواب میده ؛ یکی بغلت کنه بعد یکم گریه کنی بعد بگیری بخوابی ... بیدار که میشی دنیا نو شده ... البته هنوز غمه سرجاشه ولی تو قوی تر شدی
یه بغل محکم

پس نو هم گذروندی این دوران رو.شرمنده اگه اون روزها رو واست یادآوری کردم.
آره منم هر کار کوچیکی انجام میدم نمیدونم چرا همه ربطش میدن به درس نخوندنم که اصلا منطقی نیست.
خیلی خوبه که میری سر کار.من پارسال تابستون کلی گشتم دنبال کار که نشد بعد گفتم بمونه بعد دانشگاه برم بگردم باز ولی با این وضعیت احتمالا از الان دنبالش باشم.
من اعتماد به نفسم کم نیس،اتفاقا در راستای همین اعتماد به نفس این ترم دیگه نمیخوام کوتاه بیام و دارم پی کارارو میگیرم که نمرمو پس بگیرم.
تو هم بغلی هستی؟پس بدو یه بغل مهمونم کن دختر

شادی جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 03:45 ب.ظ http://citrusflower.blogsky.com/

داغ دلم رو تازه کردی اویشن :(
من با اینکه دیگه دوس ندارم تو این سیستم درس بخونم، باز قراره از اول مهر برم ...
کاش بشه رفت از اینجا، از این سیستم استاد محوری و داشنجو حمالی خسته شدم ...

میدونستم،از نوشته های وبلاگت حدس زده بودم.شرمنده اگه ناراحتت کردم
دانشکده ما رو که باید واقعا اگه اومدی رشت ببرم بهت نشون بدم،این استاد محوری بودنش واقعا 100% درسته.
گفتم بهت که فعلا قصد رفتن ندارم.ولی 2 سال پیش بدجور دلم میخواست برم .نمیدونم شاید بعدا دوباره نظرم عوض شه.ولی فعلا برنامم اینه که همینجا درسمو تموم کنم و برم سر کار.

سهیلا جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:34 ب.ظ http://rooz-2020.blogsky.com

آویشن عزیزم روز خودت رو بانام خدا و گوربابای بعضیا شروع کن قربونت برم...

چشم سهیلا جون.به این میگن روحیه ی عالوعه ورایی

مدیکو خانوم جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 12:41 ب.ظ http://brightfutureee.blogsky.com

سلام
من از خواننده های جدید وبلاگتم آویشن جان
تمام حرفاتو درک میکنم و ازشون گذشتم و درس گرفتم
راجع به پایبندی به قانون که گفتی واقعا سوختم، خود من همیشه یکی از همین آدمای قانونمند بودم ولی کار دوستام که بی قانونی رو بیشتر ترجیح میدادن خیلی زودتر پیش میرفت و به نتیجه میرسید
نمیدونم سیستم دانشگاهای ایران اینجوریه یا کل دنیا ولی معتقدم از هر سیستمی بی نظمترینش تو کلکسیون کشور ماست و ما مجبوریم یجوری از پسش بربیایم
وضعیت دانشگاه به کنار
اون کسایی که آدمو قضاوت میکنن از خود ناکامی های زندگی بیشتر عذابت میدن
اما اما اما
همه اینارو گفتم که به این برسم : یکم از مشکلات قوی تر باش، به اندازه یه واحد هم قوی تر باشی کفایت میکنه که از پسشون بر بیای مهم نیست چقدر بزرگن
مهم اینه که تو بزرگتر باشی...

سلام.
خوش اومدی مدیکو خانوم.
از لحاظ قانونمندی که فکر کنم بخوان یه آمار اهیه کنن دانشکده ی کشاورزی دانشگاه آزاد رشت جزو 10 دانشگاهیه که کمترین پایبندی و به قانون داره.عملا تعداد زیادی از قانونهایی که خودشون نوشتن رو نقض میکنن و به جاش قانونیکه اصلا وجود نداره و جایگزین کردن.
اصلا وضعیت سیستم ما که با دانشگاه های اروپا و آمریکا قابل مقایسه نیست.نه دانشگاه من،همه ی دانشگاه های ایران منظورمه چون تا اونجایی که من دیدم تو دانشگاه های خارجی فقط یه دانشجو یه تءوری یا ایده ی جدید بده کلی ازش تقدیر میکنن و بهش امکانات میدن تا اون پروژه رو به اتمام برسونه ولی اینجا برعکس اینقدر دانشجو رو منزوی میکنن که ترجیح بده برای ادامه تحصیل کلی هزینه کنه و از خانوادش جدا شه و بره اونور. .
آره دقیقا،و معمولا کسایی هم این قضاوت و انجام میدن که شخصا خودشون کلی اشتباه تو زندگیشون دارن و اگه به مقایسه باشه راحت میشه ندید گرفتشون.
خودم نمیخوام بگم قوی هستم یا نه،فقط در همین حد فک کنم کفایت کنه که هرکسی تا حالا فقط تعداد کمی از اتفاقات زندگی من و دونسته گفته واقعا چطور تحملش کردی.
خدارو شکر پستی و بلندی های زندگی بهم یاد داده که قوی باشم،قوی موندم که تا اینجا دووم آوردم.
باز هم مرسی از نظرتون

آنا جمعه 12 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 10:58 ق.ظ http://aamiin.blogsky.com/

می دونم الان باید دلداریت بدم آویشن اما ... آسمون هم که به زمین اومده باشه با خود دژخیم جهنم هم کلاس داشته باشی "باید" نمره بگیری. می فهمی آویشن؟ باید. یک شعار برای خودت بنویس "no execuses" و سعی کن بهش عمل کنی. دارم بهت می گم حتی در بدترین شرایط ممکن هم باید انجامش بدی. به هرحال این لیسانس توئه که هفت سال طول کشیده. همه چیز و همه کس هم که بد بوده باشه باز هم تو باید سعی کنی شرایط را تغییر بدی. فکر کن الان مادام کوری زندگی خودت هستی. اوکی آویشن؟

چشم آنا جون.
ولی به خدا من بهانه نیاوردم،تمام حرف من اینه چرا کسی که هیچ زحمتی نمیکشه و حتی کلاسا رو هم پنج خط در میون میاد باید بشه 17 اونوقت ما که مثل چی رفتم و اومدیم نمرمون بشه این.درسته حضور در کلاس و آزمایشگاه و انجام هر کاری وظیفمه به عنوان یه دانشجو،این و کاملا قبول دارم.ولی وقتی آدم 7 سال هرکاری میکنه ولی یه نفرم قدر تلاششو نمیدونه دیگه آدم واقعا از اون محیط زده میشه.متوجه منظورم هستین.
در هر حال مرسی که راهنماییم کردین.

جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:43 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

ندارم خو...
لپ ندارم اصن....
غلط کردم عاقا...
ای خدا بیا منو نجات بده...
گیر یه زامبی افتادم....

سریال walking dead و دیدی بر اساس زندگی من ساخته شده.بله من یه زامبی هستم و شدیدا الان هوس یه لپ توپول اونم از نوع جلبکیش دارم
حالا کجاشو دیدی
باید زودتر ازینا فکری به حال خودت میکردی،الان دیگه خیلی دیر شده

جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:41 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

عادت کردم اخه.... :)))
هم اینجا ج بدم هم اونور...
باشه اصن یه روز باید بیارمت تیمارستان خونوادگی ما رو ببینی...
مطمینا در جا خودتم بستری میشی خخخ...
اخه پتانسیلشو در وجودت میبینم...تو استعدادشو داری!
خخخ...
اویشنک جون من الان حالش بهتره؟
روانی بازی و غر غر هات تموم شد؟

چه خوب.من بی صبرانه منتظر دیدن همه ی دویوونه هام
مرسی جلبک جون.آره بهترم.مشکلات سر جاشه ولی از لحاظ روحی بهترم

جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:31 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

یا امام زمان....
عاقا غلط کردم آویش...
بیخیال...
لپ ندارم بابا لپم کجا بود....
ای خدااا...

نه نمیشهههه
من لپ میخوام
بهونه هم قبول نمیکنم.لپتو بده بیاد

جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:26 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

برعکس من به خونواده ی مادریم نزدیک ترم....
با اینکه خونواده ی پدریم شولوغ ترن کمی...
خونواده ی مادریم هم شولوغن البته...
روانی ان همشون... :)))
ممنون اویشن جانم بابت دعای قشنگت...بوس

منم به خونواده ی مادریم نزدیکم ولی خب چون دایی و خاله ندارم حساب کن خودت یکم رابطه ها دورتره ولی خب با بعضیاشون از فامیل مادری خودمم صمیمی ترم مثل دختر عموهای مامانم.میگم صمیمی یعنی فرا صمیمیا
روانی خوبه دیگه.پس لازمه من و بهشون معرفی کنی بعدا
قربونت برم.اون دعا از ته دلم بودم.100% نچرال بدون مواد نگه دارنده

جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 11:24 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

حال میکنی چقد دوستت دارم؟
خخخ.... :))

آره خیلیییییییییییییییی

جلبک خاتون پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 09:47 ب.ظ http://zendegiejolbakieman.blogsky.com

آویشن؟
چی شده دختر؟
چرا اینجوری میکنی با خودت؟
بیخیااال....
بالاخره یه روز میگذره....
بابا بدتر از من که نیستی که توی یه کشور دیگ درس بخونی بعد نصفه ولش کنی و دیگ نتونی ادامه بدی و برگردی ایران بعد بت بگن دوباره باید از اول شروع کنی....
تو همون آویشنک جان منی که هر وقت نظرهایی که میذاری رو میخونم ، زود شارژ میشم؟
من آویشنک خودمو میخوام....
نه این دختر غر غرو رو....
روزای خیلی سخت تر از این داشتم که با گریه فقط گذروندم....ولی گذشتن بالاخره....مهم اینه که گذشتن....
روزای سخت تو هم میگذرن....بابا دنیا همینجوریه دیگ...ارث بابامون که نیس....گهی زین به پشت و گهی پشت به زینه....
اخه درس و دانشگاه و نمره و درجا زدن هم چیزیه که آویشنک من خودشو بخاطرش ببازه اینجوری؟
مهم اینه که یه خواهر خوب داری....به اون فک کن...به اینکه چقد دوستت داره....
به این فک کن که خیلی ها ارزو داشتن مثه تو یه خواهر داشتن، که حداقل حرفاشونو بهش بزنن...
اصن به من فک کن... :))))
خخخ...
به خل وضعی خودت فک کن... :))))
بخند آویشنک من....
ما آویشنک لبخند به لبو دوست داریم...خودتم لوس نکن دیگ...خخخ....
بیا بغلم آجولی...

ای جانم.مرسی جلبک جونم که به فکرمی
شرمنده اگه امروز یکم غر غرو بودم.دست خودم نبود،اون لحظه خیلی ناراحت بودم.
باشه میخندم.چون فقط با خندیدن میتونم از این دنیا و سختیاش انتقام بگیرم.
حالا بغل و بده بیاد

بهامین پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 08:28 ب.ظ http://notbook-man.blogfa.com/

عزیزم ناراحت نباش
ملاک سنجی که نباید به نمره باشه
ناراحت نباش و حرص نخور عزیزم

میدونم نباید باشه.ولی هست انگاری
تازه اونم نمره های الکی که با مراودات خارج از دانشکده گرفته شده ملاکه

خانم توت فرنگی پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:22 ب.ظ http://pasazvesal.blogsky.com

آویشن به اطرافیانت توجه نکن
من تو یه برهه ای از زندگیم بخاطر اینکه بخاطر دیگران زندگی کردم خیلی اذیت شدم
گرچه سخته اما اصن بهشون اهمیت نده عزبزم

بهشون اهمیت نمیدم ولی گاهی واقعا رو اعصابم راه میرن.انگار که تمام کارای درسته و تنها نقطه ی اشتباه منم

Friends پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:03 ب.ظ http://friends.blogsky.com

میخوای بری دور؟

اگه بشه آره ولی حیف که نمیشه

zahraa پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 02:15 ب.ظ http://dr-coffe.blogsky.com

آویشن جونم ناراحت نباش،من خودم علوم پایه رو به جای پنج ترم باید شش ترمه تموم کنم فقط برا یه قانون مسخره که قرار شد از بهمن 93 اجراش کنن و یهویی و بدون هیچ اطلاعی بهم 2تا درس ندادن تا از علوم پایه عقب بمونم، منم خیلی اعصابم خرد بود و هست همش میگفتم مگه من چیکار کردم؟ تازه نامه رییس دانشگاه رو هم آموزش قبول نکرد گفتن برات کمیسیون گرفتیم جوابش منفیه...این ترم که الان توشم با اینکه حقم بود 24 واحد بردارم اما بهم 14 واحد داذن اندازه ی یک مشروطی! و اون دو تا درس رو ندادن گفتن هم نیاز نمیکنیم! کاملا درکت میکنم، قوی باش و برا خودت زندگیت کن.....دوستاتم بذار به حساب بچگی شون، بچکی به سن نیست شاید سنشون کم هم نباشه! اما عقلشون کمه، به بزرگیت خودت ببخش! فراموش کن و یه دلیل محکم برا ادامه زندگیت پیدا کن...مثلا من همش به فیزیو پات و بیمارستان فکر میکنم با این فکرا خودمو آروم میکنم،میدونم این ترم که تموم شه دیگه دوستامو نمی بینم! دیگه از هم جدا میشیم....اما خودمو آروم میکنم و به خودم میگم وقتی به دنیا اومدم تنهای تنها بودم،پس برا ادامه راهم،برا ادامه زندگیم به هیچکس جز خدا و خوانوادم احتیاج ندارم....بگرد و یه دلیل خوب برا خودت پیدا کن،از نو شروع کن،مردم همیشه حرف میزنن،بهشون توجه نکن آرزو میکنم روزهای خوب زندگیت از راه برسن....چیرای خوب منتظرتن،کافیه که پر امید قدم برداری....تو راه رو اشتباه نیومدی....همیشه هر وقت خسته ای به خودت بگو: چگونه به تاول های پاهایم بگویم این همه راهی که آمده ام اشتباه است؟ دختر جون مگه چند سالته؟ تو اینقد فرصت داری که هی مسیر های مختلف رو امتخان کنی....تو عالی میشی،مطمن باش،تو از همه قوی تری چون زمان صرف کردی برا اینی که هستی.....قوی باش قوی باش قوی باش....موفق باشی
ببخشید زیاد حرف زدم....ایشالله به همه آرزوهات برسی

ممنونم از دلداریت.واسه تو 1 ترم عقب افتاده واسه من دو برابر لیسانس.
واسم حرف آدمای دور و برم مهم نیس چون حتی درست ترین کار رو هم انجام بدم باز میدونم کلی راجبم حرف میزنن.
اون لحظه که این متن و نوشتم خیلی اعصابم خورد بود،حتی کل کیبورد لپ تاپم خیس شده بود از اشکام.الان یکم بهترم،گریه کردن آدم و سبک میکنه.
ولی میدونی مشکل من فقط دانشگاه نیس و اینکه چرا درسم اینقدر طول کشیده،مشکلم مشکلاتیه که یه جوری به این قضیه ربط دارن.اینجا نمیتونم بنویسمشون چون نمیخوام کسی از خوندن اون ناراحت بشه یا اینکه فکر کنه واسه برانگیختن حس ترحم خواننده های وبلاگم این چیزارو گفتم.
من از رشته ای که انتخاب کردم ناراحت نیستم فقط میگم کاش با آدمای بهتری رابطه داشتم و همین رشته رو تو یه دانشگاهی میخوندم که حداقل اینقدر به آدم توهین نکنن و آدم زجرکش نکنن .
گرچه میدونم تو بیشتر دانشگاهای ایران از این آدما ریخته،کسایی که ادعای سواد دارن ولی از لحاظ شعور در حد یه بچه مدرسه ای هم نیستن.
در هر حال ببخش اگه خوندن این پست ناراحتت کرد.
منم امیدوارم تو هم به همه ی آرزوهات برسی دکتر کوچولو

یوسف پنج‌شنبه 11 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 01:11 ب.ظ http://singinginthewind.blogsky.com

خب آویشن عزیز، این خستگی ها، این دردسرها همیشه سالهای آخر دوره کارشناسی پیش میاد، آدم از خودش و رشته ش و دانشگاهش متنفر میشه حتی ! ولی گذراست. نگران نباش، وقتی درسات تموم شد و رفتی، این روزا فراموش میشن.

سلام
ولی وضع من فرق میکنه.از روز اولی که پام رسید به این دانشگاه همیشه وضعم همین بود.انگار حق کسی و پایمال کرده باشم،نمیدونم دارم تاوان کدوم اشتباهمو پس میدم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد