یعنی واقعا فیلتر تلگرام فردا برداشته میشه؟
خودمونیم فیس بوک و واتس اپ هیچ وقت به ذهنشون خطور نمی کرد که یه روزی ما قوم آریایی که بزرگترین مهاجرتمون در عرصه شبکه های اجتماعی هجوم به سمت اینستاگرام و تلگرام بود باز دوباره سری بهشون بزنیم. واقعا هم با کیفیت و سرعتی که تلگرام داشت(قبل از فیلتر شدن) به تنهایی جای تمام پیام رسان ها رو گرفته بود. فیس بوک هم که کلا دیگه حکم سرزمین متروکه رو داره. تو این چند وقت چندبار رفتم اکانتمو چک کنم دیدم به به،انقدر خلوته و جز یه چند تا فامیل و دوستی که خارج از کشور هستن کسی نیست ، آدم هوس می کنه با لباس خواب و دمپایی راحتی و یه ظرف پاپ کورن و لپ تاپ و یه فیلم خوب بیاد همون وسط تایم لاین لم بده و فیلم ببینه. یادش بخیر ، یه دوره ای نیم ساعت به نیم ساعت هم اگه صفحه رو رفرش می کردیم کلی مطلب تازه و نخونده رو می دیدیم. الان چی، جز اینستاگرام جای دیگه خبری نیس. باز خوبه توییتر از رونق نیوفتاده و مثل سابق فعاله. فقط حیف که من بی حواس رمزمو فراموش کردم و مجبورم یه اکانت نو بسازم. آخه چرا؟ من هیچوقت رمز ایمیل و شبکه های اجتماعی و فراموش نمی کردم. اینا فک کنم از عوارض پیری باشه ولی خب من دلم همون صفحه قدیمیم و میخواد. حس می کنم تو یه صفحه جدید و یه پروفایل جدید باید کلی زمان بگذره تا آدم های هم فکر و هم انرژی پیدا کنم.
پ.ن: من برم ببینم کجا به کی بدی کردم که همچین بلایی سرم اومد.
گاهی اوقات که خوب فکر می کنم می بینم مشکل از دوستام نیست که اینقدر سلایقمون و دغدغه هامون متفاوته. یه دلیل مهمش اینه که من جای اشتباهی دنیا اومدم، مثلا اگه الان ساکن بارسلونا ، کن یا بروکسل بودم حتما تعداد بیشتری آدم هم فکر و هم نظر پیدا می کردم.(لابد الان با خودتون می گید چقدر بلند پرواز)
شاید اون ها هم به خودی خود مقصر نباشن ولی گاهی انتخاباشون واقعا آدم و متحیر می کنه، مثلا موسیقی که گوش می دن یا فیلمی که می بینن(تازه اگه ببینن) یا کتابی که نمی خونن و فقط واسه شواف کردن تو شبکه های اجتماعی از جلدش عکس می گیرن و از اون فراتر دیدشون و خواسته هاشون و هدفاشون توی زندگی.
گاهی با خودم میگم کاش خداوند یه سیستمی مثل پاور کامپیوتر در ما تعبیه می کرد تا آدمهایی مثل من که هر ثانیه دارن فکر میکنن و از بس فکر می کنن مغزشون در حال انفجاره، اون دکمه پاور و بزنن و حداقل واسه چند ساعت خاموش بشن و مغزشون یه نفسی بکشه.(یاد james mac avoy تو فیلم wanted افتادم. اونم طفلک ذهنش مثل من همیشه درگیر بود). شاید با خودتون بگید گزینه خواب که موجوده، ولی واسه امثال من خوابیدن تازه خودش شروع ماجراست.من کلا که تا جایی یادم میاد همیشه خواب می بینم حتی اگه یه چرت نیم ساعته عصرگاهی باشه و جدای از اون خوابهایی می بینم که پر از داستانه همیشه و حتی من و به فکر واداشت که ازش یه کتاب بنویسم که خب فعلا عملی نشده. در کل خیالتون و راحت کنم حتی تو خواب هم مغزم بیش از حد فعاله.میگم بیش از حد یعنی واقعا بیش از حد.
شاید با این همه ایده و فکر باید جای رشته کشاورزی می رفتم فیلم نامه نویسی میخوندم یا انیماتور می شدم،نظر شما چیه؟! آدم از آینده خبر نداره، شاید یه روز انجامش دادم.
پ.ن : می دونید که من از ترکیب دو زبان با هم بیزارم ولی خب به نظرم هیچ واژه فارسی در این لحظه نمی تونست برام معنا و حس کافی شواف و برسونه.
پ.ن ۲: شما جزو کدوم دسته از افراد هستید، از اونایی که مدام ذهنشون درگیره و همیشه خواب می بینن یا اونایی که فعالیت فکریشون نرماله و کمتر پیش میاد تو یه زمان نیم یا یک ساعته بتونن خواب ببینند؟
پوستری که مشاهده می کنید مربوط به فیلمی هست که الان دارم می بینم و شدیدا بهتون توصیه می کنم ببینید.The Age of Adaline از اون دست فیلم هایی که هم سناریوی خوبی داره هم بازیگرای قوی.از بازیگرای مهم و مورد علاقه من هم تو این فیلم می تونم به بلیک لایولی ، میشل هویز من، هریسون فورد اشاره کنم. قطعا با آوردن اسم همچین بازیگرهایی وسوسه می شید فیلم و ببینید.پس زودتر دانلود کنید و این حس خوب و مثل من تجربه کنید.
پ.ن:داستان و توضیح نمی دم که براتون جذابیتش حفظ بشه
آدم در طول زندگی فیلم های سینمایی زیادی می بینه اگه علاقه مند به فیلم باشه که خب من جزو این دسته از آدمام ، ولی تمام فیلم هایی که می بینی تو رو به خودشون جذب نمی کنن.بعضی فیلم ها تنها واسه وقتی که هیچ کاری برای انجام دادن نداری و فقط میخوای زمان بگذره خوبن که خب اکثر این جور فیلم ها همون یه بار دیدنشون هم کفایت می کنه چون نه بازیگر معروفی دارن که تو شیفته بازیش باشی نه فیلمنامه قوی که تو رو با داستانش همراه کنه.بر عکس تعداد شاید بشه گفت مشخصی از فیلم ها هم هستند که آدم همه چیزش و دوست داره،نوع بازی،فیلم نامه،لوکیشین،موسیقی،طراحی لباس و .... . فیلم هایی با این سبک و سیاق جون می دن واسه دیدنتو هر موقعیتی،چه تنهایی،چه زمانی که با دوستات دور هم جمع شدی ، و یا زمانی که با خانوادت هستی.شاید مهم ترین دلیل دیدن چندین بار دیدن همچین فیلمایی دادن حس خوب به مخاطبه.
الان دارم یکی از همین فیلما رو برای شاید بشه گفت بیستمین بار می بینم و اون فیلم فیلمی نیست جز Troy.
بلاخره فروشنده به عنوان یکی از نامزدهای بخش فیلم های خارجی اسکار امسال معرفی شد که خب این موضوع دور از ذهن نبود .البته برای گرفتن جایزه در هشتاد و نهمین مراسم اسکار باید باید با فیلم هایToni Erdmann از آلمان ،Tanna از استرالیا،Land of Mine از دانمارک،A Man Called Ove از سوئد رقابت کنه که میشه گفت رقابت سختیه.شاید اگه مثل فیلم جدایی نادر از سیمین برنده گلدن گلاب امسال می شد شانس بیشتری داشت.دور از ذهن نیست که نتونه جایزه رو از آن خودش بکنه چون بارها دیده شده فیلم هایی که از لحاظ هنری ساختار خوبی دارند و در جشنواره کن چندین نخل رو برنده میشند ولی با این وجود به مزاج هیت داوران اسکار خوش نمیان.با این حال به قول انگلیسی ها ما فینگر کراسد می کنیم که برنده اسکار فروشنده باشه.
تو مثل
هیچ چیز نبودی
فقط شبیه خودت بودی
شبیه جاده ی بی آخر
میان نیمه شب تهران
شعر از: حامد داراب
پ.ن: اسکار بهترین مستند سال تعلق می گیرد به افرادی که سد راه نیروهای امدادی شدند و مشغول گرفتن سلفی و فیلم بودن.آفرین بزرگوار.نشان دادی علاوه بر شخصیت ،خانواده هم نداری.چون اگر داشتی یک لحظه خودت را جای مادر و خواهر و زن و فرزندان این آتشنشان ها که با دلهره منتظر گرفتن خبر سلامتی مرد خانه شان هستند می گذاشتی و سریع راه را برای کمک باز میکردی نه که مانند یک گوسفند سد معبر کنی.چرا نام گوسفند را لکه دار کنیم،او نیز برای نجات هم نوع خود تلاش می کند ولی دریغ که تو در آن حد هم نیستی.
آدمای دور و برم فک میکنن خیلی خوشحالم که بیکارم و تمام وقتم آزاده ولی کاش میدونستند این بیکاری دیگه برام غیر قابل تحمل شده.کاش جای اینکه من و با بقیه مقایسه کنند یکمی آدم های منصفی بودن.من دارم تمام تلاشمو می کنم که مفید باشم ولی این انگار کافی نیست.گاهی حتی همین که به کسی آسیب هم نمی رسونی و سرت تو لاک خودته براشون غیر قابل پذیرشه و این تو هستی که باید همیشه آدم خوبه داستان باشی.
پ.ن: درد ودل آخر شب همراه با بی خوابی
بابک مهدیزاده , رورنامه نگار
رشت، پول ندارد. رشت، خسته است. رشت زخمی است. اما با تمام اینها تا صبح نمیخوابد. مردمانش عادت به شب زندهداری دارند. حتی اگر سکهای در جیبشان نباشد، اما خوشاند. زمستان و تابستان هم ندارد. از کبابهای گاریها هم نمیگذرند. دنیا دنیا هم غم داشته باشند باز هم در پی تفریحاند. از این رستوران به آن رستوران و از این خانه به آن خانه جهت شادی و دور همنشینی. آنها که رشت و رشتی را اولین بار میبینند دو سوال ذهنشان را مشغول میکند؛ رشتیها این همه پول از کجا میآورند که مدام سرشان به تفریح گرم است و دوم اینکه رشتیها با این همه دلمشغولی چه وقت سر کار میروند. پُر بیراه هم نیست سوالشان. رشتیجماعت به سختی صبح زود از خواب برمی خیزد. کارمندانش تا لنگ ظهر در حال خمیازه کشیدناند و بازاریهایش تازه ساعت ۱۰ صبح کرکره را بالا میکشند و سرشان برود خواب ظهرشان نمیرود.
رشتی کار میکند تا زندگی کند. زندگی میکند تا تفریح کند و تفریح میکند تا غمهایش را فراموش کند. پس بیجهت نیست وجود این همه رستوران و کافه در این شهر. آنقدر هست که چشمان مقامات یونسکو را هم در سفرشان به رشت بگیرد و این شهر را با بارسلونا مقایسه کنند و لقب شهر غذا را به رشت بدهند.
از قهوهخانههای سنتی داخل بازار و میدان و کوچههای فرعی که اکثریت مملو از مشتری است تا رستورانهای کوچک و بزرگ فرنگی، محلی و ایرانی. برخی از رستورانها هم که تازه شبها کرکره را بالا میدهند و تا صبح باز هستند آن هم به صرف کباب. گاریهای کبابفروشی و لبوفروشی و باقلافروشی هم که جای خود دارند.
شهری که غذاخوردنهای مردمانش تنها به خود شهر ختم نمیشود. آنها پا را از کافهها و کافیشاپها و آبمیوهفروشیها و قهوهخانهها فراتر گذاشتهاند و جادههای منتهی به شهر را هم فتح کردهاند. در رشت از کله سحر تا بوق شب میتوانی غذا پیدا کنی، در هر جایی که شاید به عقل جن هم نرسد.
اطراف رشت هم در محاصره انواع غذاخوری است. جاده کوچصفهان و فومن و سرآمدشان جاده انزلی و جاده رشت تا خمام. به خمام که میرسی تازه با دنیای غذا روبرو میشوی. مغازههای پرنورِ یخ بهشتهای میوهای مخصوص تا کیابهای لذیذ و فلافل. به همین دلیل اینجاده را مسیر غذا نام نهادهاند. تمام اینها جاذبههای این شهر است که میتوانی در کنار دهها جاذبه دیگر قرارش دهید.
به راستی که رشت، شهر هنر است و تفریح و لذت. جشن روز رشت که در خیابانهای منتهی به شهرداری در روز ۱۲ دی برپا شد، تنها قسمت کوچکی از نمایش این همه جاذبه و زیبایی است.
@shekamsalam
منبع: کانال تلگرامی شکم سلام
خب، چه روزای خوبیه.
دوباره بازی های یورو شروع شده و کل کل بین طرفداران فوتبال به راهه.
فک کنم نیازی به این نباشه که دوباره تکرار کنم طرفدار اسپانیا هستم.می دونم الان باز یه سری از دوستان میان می گن : از این طرفدارای تیم جدید اسپانیا هستی، از اینایی که وقتی تو جام جهانی و یورو پشت سر هم جام و بردن ترجیح دادی بگی اسپانیا.
پاسخ 1000 بار به این افراد: من از 7-6 سالگی طرفدار اسپانیا بودم و با همه نقاط ضعف و قوتش این تیم و قبول دارم.حالا اینکه شما طرفدار آلمان و انگلستان و ایتالیا و پرتغال هستید دلیل نمی شه که منم باشه.انتقاد و کل کل خوب و منطقی و قبول دارم نه طرفداری کورکورانه.حتما اگه اسپانیا بد بازی کنه میام ازش انتقاد می کنم، ولی منطقی.امیدوارم فردا بازیشون مقابل چک خوب پیش بره و برنده بشن.
تو یه مسابقه پیش بینی ثبت نام کردم و اونجا گفتم 3-1 بازی و می برن
پ.ن: یاد بگیریم به عقاید هم تو هر زمینه ای احترام بزاریم چه تو ورزش، چه هنر، چه مذهب و حتی فرهنگ و نوع لباس پوشیدن
والا بر عکس تیتری که زدم و حرفایی که تو پست قبلی نوشتم باید بگم به دلیل بیماری نتونستم دوستان رو در سفر همراهی کنم و ناچار شدم جمعه هفته گذشته رو در خونه بمونم.
تنها کار مفیدی هم که انجام دادم دیدن سریال های کمدی آمریکایی از شبکه mbc 4 بود
زیاد هم بد نشد ولی ترجیح می دادم برم با بچه ها بیرون.
پ.ن: برنامه این هفته مشخص نیست هنوز.امیدوارم یه برنامه بزارن و تو خونه موندن هفته گذشتم، جبران بشه